┨شورای جوان├

169 35 28
                                    

قسمت سی­وششم

کیونگسو هیچوقت از تاریکی نمیترسید. عادت داشت تو یتیم خونه توی تاریکی شب بچرخه چون خوابش نمیبرد و بعد بچه های دیگه رو چک میکرد. بیشتر موقع ها تو تاریکی احساس ارامش میکرد.

جایی که کسی نمیتونست اونو ببینه.

جایی که کسی نمیتونست اونو قضاوت کنه.

اما شاید بخاطر حقیقتی که تنهاش کرده بود تمام اتاق با وجود نورش ترسناک بنظر میومد.

کیونگسو حتی مطمئن نبود که باید به اینجا اتاق میگفت؟

کسی نبود که نگاهش کنه، نه حداقل اونا حقشو نداشتن.

در اصلی این عمارت خیلی دور بود طوری که فقط صدای بسته شدن در اهنی رو میشنید.

حتی اگر کسی میومد و براش غذا میاورد، باز تنهایی ترکش نمیکرد.

اهمیتی به غذا نمیداد یا افراد دیگه­ای که وارد اتاق میشدند.

تنها به اون اهمیت میداد.

اون، کسی که بدجور دلتنگش شده بود.

اون،کسی که هنوز آرزو میکرد کنارش بود

اون..آلفا..کسی که کیونگسو بهش خیانت کرده بود

کیونگسو بیشتر زانوهاش رو بغل کرد و خودشو روی زمین سرد جا به جا کرد و این باعث شد لرزی بدنش رو بگیره.

هرچقدر انکارش میکرد، مهم نبود.

زنجیر اهنی دور گردنش، دردناک موقعیتشو بهش یاداوری میکرد.

وقتی صدای در اهنی رو شنید، تنها فکری که به سرش زد این بود که شب یا عصر بود؟

گرچه شکمش نگرانی­ دیگه­ای داشت.

صدای قدمایی که بهش نزدیک میشدن رو میشنید اما برخلاف بعد از ظهر وقتی نگهبان سرش داد زد و سینی غذا رو محکم سمتش هل داد، اینبار صدای محکمی نبود.

-کیونگسو..؟

صدا رو شناخت، صدای اشنایی که هنوز تو خاطراتش مونده بود اما دهنش حرکتی نکرد.

-کیونگسو هیونگ من جین یونگ ام..توو..خوبی؟

چندثانیه سکوت و بعد امگا اهی کشید.

- چه ارزشی داره که بپرسم..البته که خوب نیستی..برات غذا اوردم باید بخوری، ووبین هیونگ نگران میشه..

‹ اگه بخاطر ارباب ووبین که نگران زندگی بی ارزشت شده بود، نبود. من تو رو به یه هرزه­ی مطیع خوشگل تبدیلت میکردم

وقتی جونگ به موهاش که هنوز بخاطر آبی که برای بهوش اوردن روش پاشیده بودن خیس بود، چنگ زد و کشید، ناله ای کرد و سرشو سمت عقب هل داد تا دردش کمتر شه. دستاش رو دور زنجیری که به مچش زده بودند مشت کرد.

"CLAIMED" [Complete]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon