┨شروع زندگی جدید├

265 51 13
                                    

قسمت سوم

-تو باید بخوابی تا زخمات خوب بشن، شلاق از چوب خاصی ساخته شده.

این توضیح میداد که چرا هنوز زخم هاش با وجود گذشت زمان تازه و سرباز بودند.کیونگسو به ارامی سرشو تکون داد.

شکم جونگین کمی تکون خورد، حین گریه بی وقفه­اش گریه جونگین اونو کنارش خوابونده بود و سرش روی شکم الفاش بود.

بنظر میرسید ارامش آلفاش بهش منتقل میشد که باعث شده بود گریه­اش زود بند بیاد. احساسات یه امگا به­راحتی توسط آلفاش تغییر میکرد و این نتیجه­ی پیوند بود.

-غذا میخوای؟

کیونگسو سرشو تکون داد. با وجود از دست دادن شام دیشب و صبحانه­ی صبح گشنه بود، ول میخواست تو همون حالت بمونن، میترسید با دور شدن جونگین شک و ناراحتی دوباره بهش صدمه بزنن و هجوم بیارن.

-خوشت میاد به الفات نه بگی؟

کیونگسو سریع سرشو بلند کرد تا به جونگین نگاه کنه: متاسفم، اگه بخوای من غذا بخورم، میخورم!

جونگین قبل از اینکه شروع به حرف زدن کنه، برای دو ثانیه معنی دار نگاهش کرد.

- اشکالی نداره، بعدا غذا میخوریم، اصولا زیاد صبحا حرف نمیزنیم اما حالا که مدرسه رو از دست دادیم، بیا از زمانمون استفاده کنیم، سوالات زیادی ازم داری نه؟

سوالات؟

گیجی ای که بخاطر اتفاقات صبح و دیروز عصر حس کرده بود، دوباره یادش اومد. درست وقتی که اولین هیتش سراغش اومده بود.

-فلش بک-

کیونگسو تلوتلو خوران از اتاق تمرین بیرون زد، بخاطر هیتی که به وجودش غلبه کرده بود، به چپ و راست تلوتلو میخورد، همه جاش میسوخت، نیاز داشت تا جای ساکتی قایم شه و فقط زمان بگذره.

وسط تمرین هنرهای رزمی بود که هیتش بدون هیچ هشدار یا علامتی بهش غلبه کرد. درحالی که سخت به نرده­ی کنار پله ها چنگ زده بود تا از افتادنش جلوگیری کنه با تمام سرعتی که میتونست راه بره، پله ها رو پایین میومد.

تبدیل شدن به حالت گرگیش کمکش میکرد سریعتر از ساختمان خارج بشه اما نمیتونست همچین ریسکی کنه و اجازه بده کسی حالت گرگیش رو ببینه. داخل راهرو پیچید و راهشو سمت قسمت خلوت تر ساختمون ورزشی منحرف کرد.

میدونست خیلی طول نمیکشید تا ازین ساختمان فرار کنه. سرزده وارد انباری قدیمی شد، قبل ازینکه بتونه در رو قفل کند روی زمین افتاد. با کمک پاش در رو هل داد تا بسته بشه. به سنگینی نفس میکشید و سعی میکرد تا جایی که میتونست اروم زوزوه بکشه، هرچند لباسش بخاطر عرق کردنش خیس شده بود ولی همینجوری دمای بدنش داشت بالاتر میرفت.

"CLAIMED" [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora