┨اعتماد├

133 25 2
                                    

قسمت پنجاهم

جونگین با قلبی شاد و سبک دستشو دور امگاش انداخته بود و با قدمای کوتاهش کمی جلوتر میرفت و راهو نشون میداد. از ماشین چندلحظه پیش بیرون اومده بودن و قدم زنان داشتن از پارکینگ به سمت خروجی و راه منهتی به کلینیک حرکت میکردن.

وقتی در اسانسور پارکینگ بسته شد،‌ سمت امگاش چرخید. با دیدن صورت درهم و چشمای لرزونش، متوجه اضطراب روی صورت زیبای امگاش شد.

-عصبی هستی؟

امگاش بهش نگاهی انداخت و لبخند زیبا اما ضعیفی زد: من خوبم ارباب...

یه چند ثانیه­ای حالت امگاش رو بررسی کرد و بعد پرسید: این بخاطر جلسه اس؟

امگاش سرشو اروم تکون داد و لبخندی زد:نه، برای راه رفتن...بین شلوغیه.

مخلوطی از اسودگی خاطر و قلب درد با تایید امگاش جونگین رو در بر گرفت. بعد از موفقیت دیروز تو خوشحال کردن امگاش، کیونگسو بیشتر باهاش صمیمی و صادق شده بود و بهش اعتماد داشت که با اون روح بزرگش اجازه میداد ضعفش رو ببینه.

اونم همون امگایی که خودش به تنهایی روی زخمای شلاق خوردش کرم میزد اجازه نمیداد کسی ناله دردناکش رو بشنوه.

جونگین این رو بعنوان ضعف نمیدید.

همه درد و ترسای خودشون رو داشتن و اون خیلی بد میخواست امگاش رو از درد دور کنه.

کیونگسو قبل ازینکه بتونه کلمات مناسب رو پیدا کنه تا امگاشو تشویق کنه گفت: اما من خوبم.

و بعد با صدای اروم و خجالت زده تری ادامه داد.

- چون..تو اینجا با منی.

با قرمز شدن گونه­ی امگاش شادی غیرقابل انکاری تو قلبش پیچید. درحالی که نگاهشون تو هم قفل شده بود دستشو سمت گونه­ی نرمش دراز کرد و روی پوست نرمش و سرخش کشید.

اگه بادیگارداش حالت الانشو میدیدن قطعا برای باقی عمرش اذیتش میکردن و دستش مینداختن، اما اون انقدر عمیق تو باتلاق شور و شیرین عشق فرو رفته بود که هیچوقت نمیتونست ازش بیرون بیاد و البته که خودش هم هیچ قصدی برای بیرون اومدن ازش نداشت.

-دینگ-

صدای اسانسور افکارش رو برید. دستشو بی میل از گونه­ی امگاش پس کشید و با دستای قفل شده خودش و امگاش، اونو سمت بیرون راهنمایی کرد.

با دور زدن نبش، توی خیابون اصلی بودن و وقتی صدای شلوغی تو گوششون زنگ زد حس کرد که چطور دست کوچیک امگاش دور انگشتاش محکم تر شد.

جونگین امگاش رو نزدیک تر کشید و اروم، اونقدری که فقط امگاش بشنوه، زمزمه کرد: من اینجام.

"CLAIMED" [Complete]Kde žijí příběhy. Začni objevovat