قسمت سیزدهم
-مهمونی شنبه شب چطور بود؟
مینسوک پرسید، یه سیب زمینی سرخ کرده رو از کیسه کاغذی که وسط حلقه اشون بود، برداشت. کیونگسو از شونهی بکهیون به حلقه دیگهای از نزدیکاش که شامل آلفاش، چانیول، جونگده و شش محافظی که صبح به مدرسه منتقل شده بودند، نگاه کرد. دونگ وون، یوسوب و کیکوانگ به کلاس اونا ملحق، در حالی که جون هیونگ و هیونسنگ تو کلاس کناری گذاشته شده بودن، دونگ وون که یه سال کوچیکتر بود، به کلاس اول پیوسته بود.
چون نتونستن صندلی های کافی توی کافه تریا پیدا کنن،ت وی حیاط پشتی مدرسه با همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده نهار پیکنیک طورشون رو به پایان رسوندن، در نهایت آلفا و بتا وارد یه بحث جدی شدن که امگاها تصمیم گرفتن از بحثشون فرار کنن و حلقهی خودشون برای گپ زدن رو تشکیل دادن.
-کدوم جشن؟
لوهان با کنجکاوی پرسید و نگاه خیره اش رو بین کیونگسو و مینسوک چرخوند.
-جشنی که هر کسی که جزء شورای جوان بود، دعوت شده بود. هیونگ نگران بود که نتونه هنوز خودشو باهاشون وفق بده. برای همین ما نرفتیم
مینسوک توضیح داد و گردنش رو با دست تمیزش خاروند: چجوری میتونی قلاده پوشیدن رو تحمل کنی؟
-تحمل نمیکنم. هر وقت بتونم درش میارم.
بکهیون با نیشخند رو لبش گفت و قلاده ی امگایی خودش رو کشید.
نگاه کیونگسو برای صدمین بار تو اون روز به قلادهی مینسوک افتاد. از چیز هایی که امروز تو مدرسه به دست آورده بود، این بود که متوجه چهارتا چیز شده بود.
اول اینکه، محافظای جونگین هم به مدرسهاشون منتقل شده بودن.
دوم اینکه، جونگده هم تو شورای جوان، بخشی از تیم جونگین بود.
سوم اینکه، مینسوک صبح روزی که کیونگسو مطیع شد، مطیع شده بود.
و چهارم، مینسوک قلاده سفارشی خودش رو روز قبل دریافت کرده بود که یک قلاده پلاتین نازک بود که یه جواهر ارغوانی بنفش توی مرکز جلوش قرار داشت.
مینسوک حتی حکاکی اسم خودش و جونگده رو کنار قلاده بهشون نشون داد. بیشتر از اینکه به نگرانی و توجهی که جونگده به مینسوک نشون میداد حسادت بکنه، ، از این حقیت فهمیده بود که مینسوک مثل خودش همون روز فقط با تفاوت چند ساعت مطیع شده بود. ناراحت بود و این حس عجیب شبیه یه خنجری عمیقی از حدس و بد گمانی رو توی قلبش فرو میکرد.
-همه چیز تو جشن خوب پیش رفت؟
لوهان نگاه نگران کننده ای به کیونگسو انداخت.: تو که ..
-نه، هیچ اتفاقی نیفتاد.
کیونگسو صحبت دوستش رو قطع کرد. می دونست که همه از احوال چنین جشن های طبقه اجتماعی بالا خیلی شنیدن و خبر دارن-امگاها به صورت تصادفی توسط آلفاهایی به تخت برده میشدن و روابط بی قیدی توی این جور جشن ها حاکم بود-
CZYTASZ
"CLAIMED" [Complete]
Wilkołakiاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...