┨بهم زمان بده و منتظرم باش├

182 37 42
                                    

قسمت سی­ویکم

بوی خون با بوی مواد شیمیایی بیمارستان عوض شده بود. هنوزم مزه خون و نقره روی زبونش بود و دهنش بطور بدی خشک شده بود. چشماش، ‌درحالی که بسته بود، ‌از درد میسوخت انگار که زمان طولانی باز نگهشون داشته بود. بسختی میتونست صدای بقیه رو بشنوه گرچه صدای منظم ضربان قلب خودشو که با مانیتور پزشکی تقویت میشد رو بخوبی میشنید که یجورایی بهش صدای ضعیف قلب مینسوک رو یادآوری میکرد..

چشمای کیونگسو باز شد. سقف سفید بود. پرده ها آبی روشن بودن، خط­های روی مانیتور سبز بود و وقتی چشماش روی شخص خاصی کنارش، سمت چپش نشست، چرخش کوچک سرش از شگفتی و جاخوردگی، باعث شد گردنش به میله­ی فلزی برخورد و حسش کنه.

آلفاش.

قلاده اش.

درد بیاد آوردن خاطرات و هنوز داشتن قلاده دور گردنش، گیجش کرده بود. میخواست چشماشو از هجوم صداها و خاطرات ببنده، طوری که روی همه چیز بسته شه و همه جا تاریک و خفه شه اما همون لحظه، چشمای آلفاش از پنجره روی اون چرخید.

چشمای عمیق قهوه ای که بهش خیره بودن گشاد شدن

و

زمان ایستاد.

‹ تو انجامش میدی›

‹اسمت دو کیونگسوئه، درسته؟›

‹باید یاد بگیری چجوری رفتار کنی›

‹مراقب رفتارت باش و به من بچسب›

‹قانون شماره ی سه، کیونگسو؟ ›

‹پس من..خوشحالم که تو امگای منی ›

‹ حتی اگه آلفا بود، حتی اگه به این معنی بود که بعدا من تنبیهت کنم، مردد نشو›

‹انگار از معتقدای قوی نظریه شرکای روحی هستی کیونگسو›

‹شب بخیر، کیونگسو ›

‹ بهم یه دلیل بده که دیگه نباید تنبیهت کنم›

‹ معذرت بخواه کیونگسو›

‹ بدنت مال منه، تو مال منی›

‹ چرا به خودم زحمت تلاش کردن دادم؟›

-تو بیدار شدی!

آلفاش بجای جواب، سکوت شنید ولی ارتباط چشمیشون ادامه داشت. کیونگسو همینطور با ناباوری به الفاش خیره موند و بعد وقتی توی سرش برای یه لحظه فکر کرد که آلفاش تغییر شکل داد و یه جفت چشم آبی و گرگ سفیدی رو دید که بهش خیره شده، ترس بهش غلبه کرد و ناله اشو قورت داد.

کیونگسو سرشو از ترس چرخوند اما چیزی روی قلاده­اش متوقفش کرد. قفل هنوز اونجا بود. حالا که پیوندشون شکسته شده بود، کیونگسو همون ترسی رو حس میکرد که بقیه آلفاها و بتاها به جونگین داشتن. آلفای سفید با چشمای آبیش اونقدر قدرتمند و قوی بنظر میرسید که کیونگسو حس میکرد گرگ درونش داشت جلوش از ترس میشکست و خورد میشد.

"CLAIMED" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora