قسمت دوم
وقتی کیونگسو دوباره چشماش رو باز کرد، خودشو دراز کشیده روی تخت پیدا کرد. سعی کرد حرکت کنه ولی وقتی درد توی پشتش پخش شد، همه چیز به ارامی یادش اومد. نگاهی به اطرافش انداخت و متوجه شد روی تخت آلفاش بود، همون اتاقی که دیشب بعد از مطیع شدنش به اونجا برگردونده بود. اینجا قرار بود ازین به بعد خونهاش باشه.
برخلاف اینکه مدرسه ای بودند، آلفاش اونو از یتیم خونه به سرپرستی گرفته بود. آلفاها اجازه داشتن مالکیت امگای مطیع شده اشون رو داشته باشند. علاوه براین، کیونگسو میدونست آلفاش میتونست بدون اینکه کیونگسو بخواد، تنش رو تصاحب کنه و داشته باشه. خونه اش برای کسی که تنها زندگی میکرد خیلی بزرگ بود.
وقتی کیونگسو حس کرد آلفاش نزدیکش میشه، نفسش گرفت و قلبش کمی تندتر زد، چیزی توی ذهنش جرقه زد. درست مثل موقعی که توی راهروی مدرسه یکدفعه ای پیداش شده بود و نزدیکش شده بود. در که باز شد محکم تر چشماشو بست، آلفاش کنارش روی تخت نشست:
-میدونم بیداری
-ب.بله..ارباب
طبیعت فرمان بردارش سریعا ترسی بهش القا کرد ولی همچنان روی سرکشی کوچکش پافشاری میکرد. نمیخواست بچرخه تا با آلفاش روبرو بشه، میخواست تا زمانی که اون بهش دستور میداد تا سمتش بچرخه، صبر کنه.
-اگه تو، توی فضای عمومی ازم اطاعت نکنی ، فقط اجبار...
جونگین جمله اشو یکدفعه قطع کرد و از روی ناراحتی هیسی کشید: به من نگاه کن!
اجبار؟چی میخواست بگه؟
کیونگسو مطیعانه سرش رو بالا گرفت، هرچند کمی هم بخاطر کنجکاویش بود، وقتی نگاهشون بهم برخورد کرد سریع نگاهشو پایین انداخت و سرش رو کمی به معنای اطاعت خم کرد.
- دوباره همچین رفتار اشتباهیو توی فضای عمومی تکرار نکن.
جونگین هر کلمه را با تاکید خاصی میگفت. زیر حس فرمانبرداری، کیونگسو، تمام فکر هایی که مخالفتش رو نشون میداد دور انداخت و از بین تمام احساساتی که بهش هجوم آورده بود، به حس ارامش و درماندگیاش چنگ زد.
-بله ارباب...من متاسفم، ارباب.
وقتی حس قوی گناه و شرمزدگی بهش غلبه کرد، ناله ای کرد. این طبیعت فرمانبردارش بود که مجبورش میکرد برای چیزی احساس گناه کنه که حتی اشتباه هم حساب نمیشد ولی بازهم نمیتونست کاری کنه. حس تسلط آلفاش اونو ترسونده بود، بیشتر ضعیف و رامش کرده بود.
انگشتی به ارامی گونه اشو نوازش داد و اشک هایی که از چشماش پایین میریخت رو پاک کرد. کیونگسو بلندتر هق هق کرد، از هر جز کوچک این حس فرمانبرداری لعنتی متنفر بود. باعث میشد احساس بی ارزشی کنه، انگار که از اول وجود داشتن کیونگسو اشتباه بود. این حس شدید گناه و حس سنگین فرار ازش دیوونه کننده بود.
YOU ARE READING
"CLAIMED" [Complete]
Werewolfاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...