|خونه‌ی چهل و سوم|

318 66 169
                                    

تهیونگ می‌دید که جونگکوک چطور با حرفش ذوق کرده و از خوشحالی کوک احساس آرامش می‌کرد.
خودش رو جلو کشید و با حرکت سریعی قوطی رو از دست جونگکوک بیرون کشید.
پسر متعجب و شوکه، اول به قوطی و بعد به تهیونگ نگاه کرد.

-چکار می‌کنی؟

تهیونگ به قدری بهش نزدیک شده بود که جونگکوک به جز خم شدن چاره‌ای نداشت.
پسر بارتندر کامل روش خیمه زده بود و در جواب سوالش فقط نگاهش می‌کرد.
چشم‌هاشون با هم می‌رقصیدن تا اینکه تهیونگ تصمیم گرفت لب باز کنه.

-انقدر قشنگ می‌خندی که عقل رو از سرم می‌پرونی.

تپش قلب جونگکوک رو به راحتی حس می‌کرد. پسر رو تحت تأثیر قرار داده بود.
متوجه تکون خوردن گلوی جونگکوک شد. آب دهنش رو پایین فرستاده بود.
داشت عجله می‌کرد و از اینکه جونگکوک رو بترسونه واهمه داشت. پس کمی ازش فاصله گرفت.
اما کامل از هم جدا نشده بودن که دست‌های جونگکوک با عجله دور گردن تهیونگ حلقه شدن.
تسلیم تهیونگ شده بود.

-ازم دور نشو.

زمزمه‌ی گرمش قلب تهیونگ رو نوازش کرد.
داشت خواب می‌دید؟ پس کاش بیدار نمی‌شد. کاش همون پایان شادی که برای جونگکوک گفته بود براش اتفاق می‌افتاد.

-نمی‌شم.

مثل جونگکوک زمزمه کرد و نزدیک‌تر شد.
این‌بار بدون ترس جلوتر رفت. سرش رو توی گردن جونگکوک فرو برد و دوباره زمزمه‌وار گفت:

-هر کاری رو که بخوای انجام میدم. بهم بگو بمیر تا بمیرم.

با هر کلمه‌ای که از دهنش خارج می‌شد، تن جونگکوک گر می‌گرفت و گونه‌هاش سرخ و سرخ‌تر می‌شدن. کیم تهیونگ قصد داشت دیوونه‌اش کنه.

-من رو ببوس.

به خودش اعتراف کرد که تهیونگ واقعاً دیوونه‌اش کرده. اون پسر عقل رو از جونگکوک گرفته بود.
با حرف یهویی و غیر قابل پیش‌بینی جونگکوک، سرش رو به سرعت از گردن پسر بیرون کشید.
چشم‌هاش گرد شده بودن و چیزی جز شگفتی و غافلگیری درونشون دیده نمی‌شد‌.
درست شنیده بود؟

-زود باش، کیم تهیونگ. تو که نمی‌خوای پشیمون بشم، می‌خوای؟

سر تهیونگ خیلی آروم به دو طرف حرکت کرد تا مخالفتش رو با سوال کوک اعلام کنه.
صورتش رو پایین برد و مقابل چهره‌ی آروم جونگکوک متوقف شد.
پلک‌های پسر کوچک‌تر روی هم قرار گرفتن و در انتظار بوسه بی حرکت موند.

لب‌های تهیونگ روی لب‌های نرم جونگکوک قرار گرفتن و آروم‌ترین بوسه‌ی دنیا رو بهش هدیه داد.
گرمای خوشایندی وجود هر دو پسر رو در بر گرفته بود.
پایان شاد؟ چرا باید دنبال پایان شاد باشن وقتی که خوشحالی همین‌جا کنارشون پرسه می‌زد؟
قلب تهیونگ با شادمانی می‌تپید و جونگکوک با هر بوسه‌ای که روی لب‌هاش می‌نشست به آسمون پرواز می‌کرد.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now