|خونه‌ی سی و ششم|

250 68 94
                                    

بکهیون مات و مبهوت برای چند ثانیه به جی وون زل زد. باید چیکار می‌کرد؟ اون زیاد با بچه‌ها سر و کار نداشت و بلد نبود چطوری گریه‌اش رو بند بیاره.
تنها چیزی که به ذهنش رسید این بود که دست‌هاش رو دور بچه حلقه کنه و اون رو به آغوش بکشه.
آروم پشت کمرش رو نوازش کرد و توی گوشش کلمات آرام بخشی زمزمه کرد.

-چیزی نیست. گریه نکن. هیش...

جی وون بینیش رو بالا کشید و سرش رو روی شونه‌ی بک گذاشت.

-من مامان ندارم. بابام رو می‌خوام.

صدای بچه به خاطر گریه و بغض ضعیف به نظر می‌رسید. نم اشکی که ناشی از جمله‌ی پر حسرت بچه بود، توی چشم‌های بک نشست.

-باشه عزیزم. می‌برمت پیشش.

از جاش بلند شد. جی وون مثل کوالا بهش چسبیده بود. پسر بچه رو توی بغلش بالاتر کشید تا مبادا بیفته زمین.
از اون جای تاریک فاصله گرفت اما زیاد جلو نرفت.

-بابات... بابات رو‌ اونجا نمی‌بینی؟

جی وون به بک نگاه کرد و بکهیون با چونه به سمت افرادی که توی سالن ایستاده بودن، اشاره کرد.
چشم‌های پسرک به خاطر اشک، هنوز براق به نظر می‌رسیدن و مژه‌های پر پشتش به هم چسبیده بودن.
با دقت به جمعیت نگاه کرد و دقایقی بعد صورتش رو به سمت صورت بکهیونِ خسته برگردوند.

-نه.

دوباره بغض کرد و بک با درموندگی آهی کشید.
خسته شده بود. باورش نمی‌شد حتی وزن یه پسر بچه‌ی کوچولو هم براش زیادیه. باید به طور جدی ورزش می‌کرد.
اما حداقل دیگه تمام مدت چانیول و میون رو با نگاه پر حسرتش سوراخ نمی‌کرد.
آب دهنش رو به زحمت پایین فرستاد.
دوباره و دوباره دور و اطراف رو از نظر گذروند و با ناامیدی پوفی کشید.

خواست به جی وون چیزی بگه که پسر بچه خیلی ناگهانی از آغوشش پایین پرید و بکهیون که حسابی شوکه شده بود، به صورت غیر ارادی به طرف زمین خم شد. این کارش باعث شد در نهایت خودش با باسن به کف سالن بیفته و جی وون با خوشحالی به سمت مردی که چند قدم اون طرف‌تر بود، دوید.

-بابا!

بلند مرد رو صدا کرد و یکی از پاهاش رو بغل کرد.
وضعیت بکهیون خجالت آور و مضحک بود.
روی زمین مقابل اون مرد نشسته بود، در حالی که صورتش از درد توی هم رفته بود و پاهاش از هم باز شده بودن.
به قدری به خاطر کار اون پسر شوکه و غافلگیر شده بود که بعد از چند ثانیه هنوز به زمین چسبیده بود.
با حرص فاصله‌ی بین پاهاش رو کم کرد، از روی زمین بلند شد و دست‌هاش رو به هم مالید تا از گرد و خاک تمیزشون کنه.

مردی که جی وون بابا خطابش کرده بود، بچه رو به راحتی بلند کرد و توی بغل گرفت. جوری راحت و بی دردسر این کار رو انجام داد که انگار یه بچه گربه رو بلند کرده.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now