|خونه‌ی چهل و دوم|

297 82 209
                                    

چند قدم بیشتر از تخت دور نشده بود که دوباره برگشت.
بکهیون توی خواب داشت نق می‌زد و پایین لباسش رو بالا می‌داد. گرمش شده بود. هودی‌ای که پوشیده بود خیلی ضخیم بود.
به پسر نزدیک شد. پایین لباسش رو انقدر بالا داده بود که شکمش مشخص بود.

چانیول کم‌ کم داشت عقلش رو از دست می‌داد و حسابی کلافه شده بود.
پوفی کشید و با خشونتی که ناشی از کلافگیش بود، هودی بکهیون رو از تنش درآورد.
لعنتی. زیرش هیچی نپوشیده بود.
بدن برهنه‌ی بک مقابل نگاهش بود. نمی‌تونست ازش چشم برداره.
نفس‌های پسر مست منظم و آروم‌تر شد.

بکهیون رو بارها برهنه دیده بود و هر بار به این نتیجه می‌رسید که نمی‌تونه به دیدن بدن لختش عادت کنه.
نفس توی گلوش گره خورده بود و قلبش دیوانه‌وار می‌کوبید.
به سختی از تن درخشان بک، چشم گرفت.
گرمش بود. تنش، سلول به سلول توی آتیش خواستن می‌سوخت.

با عجله از عامل دردسرش فاصله گرفت و خودش رو توی حموم پرت کرد.
بزاقش رو قورت داد و چند بار روی قفسه‌ سینه‌اش کوبید.
تقریباً مدت زیادی رو توی حموم موند.
زمانی که حالش بهتر شد، خودش رو خشک کرد و از اون محیط بخار گرفته خارج شد.
تنها پوششی که داشت شلوارش بود.

حوله‌ی سفید کوچیکی رو روی موهاش انداخته بود و مشغول خشک کردنشون بود.
ملودی یه آهنگ ناشناخته رو زیر لب زمزمه می‌کرد و در حالی که به خاطر حوله فقط به جلوی پاهاش دید داشت، به سمت تخت رفت.
حوله رو برداشت و از دیدن بکهیونی که روی تخت نشسته و گیج به نظر می‌رسه، غافلگیر شد.

-بک.

سر پسر به سمتش چرخید.
تمام اجزای صورتش داد می‌زدن حواس پرت و بی تمرکزه.
چند بار پلک زد. گونه‌هاش هنوز به همون سرخی دقایق اولیه‌ی مستی‌اش بودن.

-یول.

تپش قلب چان برای ثانیه‌ای متوقف شد. چانیول برای این طرز صدا کردنش می‌مرد. هر کس دیگه‌ای اینطور صداش می‌کرد، براش مهم نبود. اما بک... حتی می‌تونست بگه نقطه ضعفشه. برای همین هم بک رو از اینکه اینطوری صداش کنه، منع کرده بود و برای اینکه خیلی عجیب و ضایع نباشه به همه گفته بود دوست نداره به این شکل صداش کنن.
تنش گر گرفته بود و عجیب بود اما دوست داشت صدای بک رو به آغوش بکشه.

-یولِ من.

نگاه بک هنوز پر از بی حواسی و گیجی بود ولی کلماتش فقط رنگ و بوی صداقت داشتن.
و برای همین چانیول با بهت دستش رو روی قلبش گذاشته بود و تند تند نفس می‌کشید.
درست شنیده بود؟
"یولِ من"
نفسش بالا نمی‌اومد و لرز عجیبی توی تنش نشسته بود.
منظور بک چی بود؟
جلوتر رفت‌ و روی تخت کنار پسر مست نشست.

-چی گفتی؟

زمزمه‌ی آرومش به گوش‌های بک رسید.

-چان... چرا...

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now