part 4

29 3 0
                                    

(زمان حال )

ساعت 19:45

_خوب پس اینجا بود که تازه حستو فهمیدی ؟

سانجی با سردرگمی نگام کرد و گفت .

_ شاید ....نمیدونم ولی ..برام عجیب بود هیچ وقت فکرشم نمیکردم که..‌

_ از یه پسر خوشت بیاد ؟

سانجی با سر تایید کرد و دوباره به زمین خیره شد.

_ اره هیچ وقت فکرشم نمیکردم اما یهو این حس و داشتم که به چشم دوست اصلا نمیدیدمش...

کمی بهش نزدیک تر میشم تا احساس راحتی کنه.

_خوب گفتی یه خاطره دیگه هم هست که مهمه

_ اره یه جورایی توی این خاطره فکر کردم که شاید این حس و فقط من نداشته باشم ... یه جورایی یه ماه بعد از اون شبه..

لبخندی زدم.

_ هرچیزی مهمه بگو

(فلش بک )

3 April

ساعت 22:00

سانجی زورو امشب هردوشون توی یه مهمونی دعوت بودن و لوفی به خاطر اینکه کار داشت نتونسته بود بیاد .
سانجی تمام مدت زیر چشی زورو نگاه می‌کرد و فهمیده بود امشب زیاد حالش خوب نیست .

_هی ماریمو ...

_چته ؟

سانجی از جاش بلند شد و یه شیشه مشروب و دوتا لیوان برداشت و بازو زورو گرفت و بلندش کرد و بردش طبقه بالا عمارتی که داخلش بودن و داخل یکی از اتاقا شد .

_حوصله سروصدا نداشتم

زورو نفس عمیقی کشید و رفت سمت بالکن و آروم بازش کرد و از پشت به نرده ها تکیه داد .

_ تو خودت رو مخی ابرو پیچ پیچی

سانجی آروم رفت کنار زورو ارنجشو گذاشت رو نرده ها و بهشون تکیه داد .

_چه مرگت شده تو امشب؟

_چیزی نیست فقط یه کم فکرم درگیر کارای بانده ...و یه کم درگیر گذشته

_خوب انگار دنیا مافیاها هم بدبختی های خودشو داره

زورو تک خنده ای کرد و گفت .

_ خوب تو واسه خودت راحتی چند تا رستوران بزرگ داری دیگه دردسر نداری ....یه آشپز معروفی همه هم برات سر و گردن میشکونن .... اونم وقتی که فقط ۲۵ سالته ....

_ هنوز ۲۵سالم کامل نشده ....

زورو به آرومی شونشو بالا داد.

_حالا هرچی...چه اهمیتی داره ...

سانجی پوزخندی زد و دود سیگارشو بیرون داد و دوتا لیوان شامپاین ریخت و یکی شو داد به زورو سیگار خودشو پرت کرد پایین.

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now