part 5

26 3 0
                                    

(زمان حال )

ساعت 20:30

نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم و از جام بلند شدم .

_ خوب سانجی جلسه تموم شد ...

سانجی همونطوری نشست و موهاشو داد عقب .

_ نمیشه وقت اضافه بگیرم ؟

_خوب دیر وقته ولی اگه واجبه مشکلی نیست ...

یه لیوان آب براش ریختم و دوباره نشستم و دادم بهش.

_ مگه گذشتش چی بود که انقدر از گفتنش متنفر بوده

سانجی لیوان آب و ازم گرفت و یه کم ازش خورد .

_ خودمم هیچ وقت دقیق نفهمیدم ولی فک نکنم بخوام راجبش بگم ....

_سانجی من اینجام کمکت کنم پس قطعا رازدار باید باشم هرچی هست بگو یه ساعت دیگه وقت میزارم ....

سانجی کلافه شد و لیوان و چنگ زد و گذاشت رو میز و از جاش بلند شد و لبخندی زد .

_ فک کنم برم خونه بهتره ...ممنون

_ هرطور راحتی فقط ...

از جام بلند شدم و یه کارت بهش دادم که شماره شخصی خودم بود .

_ شماره همینجارو دارم

لبخندی زدم .

_ میدونم هر موقع کاری داشتی یا یه جلسه فوری میخواستی یا مشکلی داشتی بهم زنگ بزن ...من قراره کمکت کنم پس باید ازت خبر داشته باشم

سانجی لبخندی زد و سرشو تکون داد .

_ ممنون ...فردا میبنمت...ایرادی نداره فقط کارین صدات کنم ؟

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم .

_فک نکنم مشکلی باشه از این به بعد راحت باش ..‌ و اینکه تا فردا هرکاری که فکر میکنی آرومت میکنه انجام بده....

سانجی سری تکون داد و لبخندی زد و پالتوشو برداشت و پوشید و رفت .

_ هوف امیدوارم بهتر شه ...‌

بلند شدم کیفمو برداشتم و از ساختمون رفتم بیرون و رفتم خونه.

تقریبا نیم ساعت بعد سانجی رسید خونه و کلید و انداخت لای در و رفت داخل و لامپ و روشن کرد و با دیدن زورو چشاش درشت شد و اخماش رفت تو هم و درو محکم بهم کوبید .

_ چی کار میکنی تو خونه من؟

زورو کلید و پرت کرد سمت سانجی و از جاش بلند شد.

_اومدم کلیدی که بهم دادی و پس بدم ...

_دادی برو ...

زورو چند قدم نزدیک تر شد و چند سانت با صورت سانجی فاصله داشت و هردو هم قد بودن و هیکلشون تقریبا اندازه هم بود .

_تو نمیخوای برم ....

_گفتم گورتو گم کن

زورو با اخمی به سانجی خیره شد و لحنش تلبکارانه بود و دستشو سمت بدن سانجی برد و میخواست بدن گرم سانجی رو یه بار دیگه لمس کنه.

_و اگه نرم ؟

سانجی یه قدم نزدیک تر شد و با اخم بهش زل زد و محکم دستشو قبل از اینکه به بدنش بخوره پس زد .

_ خودم پرتت میکنم بیرون

زورو هوف کلافه ای کشید و پشت گردنشو آروم خاروند و چند قدم رفت عقب و از کنار سانجی رد شد و رفت سمت در و آروم بازش کرد .

_ همه چی تازه خوب شده بود چرا اینطوری کردی ‌؟

سانجی سکوت کرد و فقط به زمین خیره شد و نمی‌خواست چیزی بگه چون خوب میدونست جلوی زورو نمیتونه احساساتشو کنترل کنه.

_ بعدا میبینمت

زورو دیگه سکوت کرد و رفت بیرون و درو بست .

سانجی کلافه موهاشو چنگ زد و کتشو در آورد و با همون یقه اسکی مشکی و شلوار مشکیش رفت تو آشپزخونه و مشغول پاستا درس کردن شد و وقتی آشپزی میکرد آروم میشد و لبخندی زد و بعد از اینکه درستش کرد نشست و آروم خوردش و از جاش بلند شد و کمی خونه رو مرتب کرد و این چند وقت لباساشو هرجا میخواست مینداخت و حوصله هیچی رو نداشت و بعد از اینکه خونرو مرتب کرد رفت تو اتاق و لباساشو در آورد و یه شلوارک و تاب مشکی پوشید و رفت توی بالکن و سیگارشو در آورد و آروم روشنش کرد و به نرده ها تکیه داد و به برج ایفل خیره شد و آروم دود سیگارشو بیرون داد و وقتی دوتا سیگارو تموم کرد رفت تو اتاق و قرصای سردردشو خورد و روی تخت دراز کشید و بعد چندین روز بلاخره واقعا خوابش میومد و لبخندی زد .

_ شاید یه کم ازش دور باشم برای هردومون خوب باشه ...

بعد از این حرف سریع خوابش برد ‌و لبخند رو لبش بود.

(Pov Zoro)

ساعت 23:50

زورو کلافه از ماشین پیاده شد و به عمارت روبه روش خیره شد که یکی از بادیگاردا درو باز کرد براش و سریع از حیاط بزرگی که روبه روش بود گذشت و رفت داخل عمارت و از پله ها بالا میرفت و رفت داخل اتاقشو لباساشو سریع در آورد و پرت کرد یه گوشه و فقط شلوار بیرون پاش بود و بدون لباس لش شد روی تخت و ابرا بارونی بود به خاطر همین هوا سرد بود ولی اهمیتی نداد و با یدونه چشمش به سقف خیره شد و اروم پلک میزد و که با سوزش چشم زخمیش نشست رو تخت و کلافه چشم چپش و با دست گرفت که یه جای زخم به شکل یه خط صاف از زیر ابروهاش تا زیر چشمش کشیده شده بود و چشمشو به زور باز کرد که کامل سفید بود و باهاش چیزی نمیدید و از توی پاتختی کنار تخت قطره چشمشو برداشت و دراز کشید و با انگشتای دست چپش پلکاشو باز نگه داشت و یه قطره انداخت داخل چشمشو و آروم پلک زد و چشم چپشو بست تا قطره بيرون نریزه و یاد سانجی اوفتاد که بیشتر اوقات اینکارو براش انجام می‌داد و کلافه چشم راستشم بست و همه چی براش تاریک شد .

_ احمق چرا اینکارو میکنه ..‌

ارنجشو زیر سرش گذاشت ولی خوابش نمی‌برد و همونطوری موند به امید اینکه خوابش ببره .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now