(زمان حال )
ساعت 20:30
نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم و از جام بلند شدم .
_ خوب سانجی جلسه تموم شد ...
سانجی همونطوری نشست و موهاشو داد عقب .
_ نمیشه وقت اضافه بگیرم ؟
_خوب دیر وقته ولی اگه واجبه مشکلی نیست ...
یه لیوان آب براش ریختم و دوباره نشستم و دادم بهش.
_ مگه گذشتش چی بود که انقدر از گفتنش متنفر بوده
سانجی لیوان آب و ازم گرفت و یه کم ازش خورد .
_ خودمم هیچ وقت دقیق نفهمیدم ولی فک نکنم بخوام راجبش بگم ....
_سانجی من اینجام کمکت کنم پس قطعا رازدار باید باشم هرچی هست بگو یه ساعت دیگه وقت میزارم ....
سانجی کلافه شد و لیوان و چنگ زد و گذاشت رو میز و از جاش بلند شد و لبخندی زد .
_ فک کنم برم خونه بهتره ...ممنون
_ هرطور راحتی فقط ...
از جام بلند شدم و یه کارت بهش دادم که شماره شخصی خودم بود .
_ شماره همینجارو دارم
لبخندی زدم .
_ میدونم هر موقع کاری داشتی یا یه جلسه فوری میخواستی یا مشکلی داشتی بهم زنگ بزن ...من قراره کمکت کنم پس باید ازت خبر داشته باشم
سانجی لبخندی زد و سرشو تکون داد .
_ ممنون ...فردا میبنمت...ایرادی نداره فقط کارین صدات کنم ؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم .
_فک نکنم مشکلی باشه از این به بعد راحت باش .. و اینکه تا فردا هرکاری که فکر میکنی آرومت میکنه انجام بده....
سانجی سری تکون داد و لبخندی زد و پالتوشو برداشت و پوشید و رفت .
_ هوف امیدوارم بهتر شه ...
بلند شدم کیفمو برداشتم و از ساختمون رفتم بیرون و رفتم خونه.
تقریبا نیم ساعت بعد سانجی رسید خونه و کلید و انداخت لای در و رفت داخل و لامپ و روشن کرد و با دیدن زورو چشاش درشت شد و اخماش رفت تو هم و درو محکم بهم کوبید .
_ چی کار میکنی تو خونه من؟
زورو کلید و پرت کرد سمت سانجی و از جاش بلند شد.
_اومدم کلیدی که بهم دادی و پس بدم ...
_دادی برو ...
زورو چند قدم نزدیک تر شد و چند سانت با صورت سانجی فاصله داشت و هردو هم قد بودن و هیکلشون تقریبا اندازه هم بود .
_تو نمیخوای برم ....
_گفتم گورتو گم کن
زورو با اخمی به سانجی خیره شد و لحنش تلبکارانه بود و دستشو سمت بدن سانجی برد و میخواست بدن گرم سانجی رو یه بار دیگه لمس کنه.
_و اگه نرم ؟
سانجی یه قدم نزدیک تر شد و با اخم بهش زل زد و محکم دستشو قبل از اینکه به بدنش بخوره پس زد .
_ خودم پرتت میکنم بیرون
زورو هوف کلافه ای کشید و پشت گردنشو آروم خاروند و چند قدم رفت عقب و از کنار سانجی رد شد و رفت سمت در و آروم بازش کرد .
_ همه چی تازه خوب شده بود چرا اینطوری کردی ؟
سانجی سکوت کرد و فقط به زمین خیره شد و نمیخواست چیزی بگه چون خوب میدونست جلوی زورو نمیتونه احساساتشو کنترل کنه.
_ بعدا میبینمت
زورو دیگه سکوت کرد و رفت بیرون و درو بست .
سانجی کلافه موهاشو چنگ زد و کتشو در آورد و با همون یقه اسکی مشکی و شلوار مشکیش رفت تو آشپزخونه و مشغول پاستا درس کردن شد و وقتی آشپزی میکرد آروم میشد و لبخندی زد و بعد از اینکه درستش کرد نشست و آروم خوردش و از جاش بلند شد و کمی خونه رو مرتب کرد و این چند وقت لباساشو هرجا میخواست مینداخت و حوصله هیچی رو نداشت و بعد از اینکه خونرو مرتب کرد رفت تو اتاق و لباساشو در آورد و یه شلوارک و تاب مشکی پوشید و رفت توی بالکن و سیگارشو در آورد و آروم روشنش کرد و به نرده ها تکیه داد و به برج ایفل خیره شد و آروم دود سیگارشو بیرون داد و وقتی دوتا سیگارو تموم کرد رفت تو اتاق و قرصای سردردشو خورد و روی تخت دراز کشید و بعد چندین روز بلاخره واقعا خوابش میومد و لبخندی زد .
_ شاید یه کم ازش دور باشم برای هردومون خوب باشه ...
بعد از این حرف سریع خوابش برد و لبخند رو لبش بود.
(Pov Zoro)
ساعت 23:50
زورو کلافه از ماشین پیاده شد و به عمارت روبه روش خیره شد که یکی از بادیگاردا درو باز کرد براش و سریع از حیاط بزرگی که روبه روش بود گذشت و رفت داخل عمارت و از پله ها بالا میرفت و رفت داخل اتاقشو لباساشو سریع در آورد و پرت کرد یه گوشه و فقط شلوار بیرون پاش بود و بدون لباس لش شد روی تخت و ابرا بارونی بود به خاطر همین هوا سرد بود ولی اهمیتی نداد و با یدونه چشمش به سقف خیره شد و اروم پلک میزد و که با سوزش چشم زخمیش نشست رو تخت و کلافه چشم چپش و با دست گرفت که یه جای زخم به شکل یه خط صاف از زیر ابروهاش تا زیر چشمش کشیده شده بود و چشمشو به زور باز کرد که کامل سفید بود و باهاش چیزی نمیدید و از توی پاتختی کنار تخت قطره چشمشو برداشت و دراز کشید و با انگشتای دست چپش پلکاشو باز نگه داشت و یه قطره انداخت داخل چشمشو و آروم پلک زد و چشم چپشو بست تا قطره بيرون نریزه و یاد سانجی اوفتاد که بیشتر اوقات اینکارو براش انجام میداد و کلافه چشم راستشم بست و همه چی براش تاریک شد .
_ احمق چرا اینکارو میکنه ..
ارنجشو زیر سرش گذاشت ولی خوابش نمیبرد و همونطوری موند به امید اینکه خوابش ببره .
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .