(فلش بک)
20 February
ساعت 20:00
تقریبا دوسال بود بعد از اون شب زورو دیگه سانجی رو ندیده بود و حتی ازش خبری هم نداشت یا دنبالش نمیگشت تا براش خطری نداشته باشه و دم در خونه سانجی وایساد و کلید و از جیبش در آورد و در خونرو باز کرد و دید قفل و هنوز عوض نکرده و رفت داخل و کت مشکیشو در آورد و انداخت رو کاناپه و یه تیشرت مشکی تنش بود و شلوار مشکیش رو تیشرتش بود و تیشرتش به بدنش چسبیده بود و دید سانجی هیجا خونه نیست و آروم از پله ها رفت بالا و صدا راه رفتنش تو سکوت خونه میپیچید و رسید به در اتاقش و نفس عمیقی کشید و آروم بازش کرد و یکی از چراغارو روشن کرد و با دیدن سانجی تعجب کرد و سر جاش خشکش زد و تکون نخورد.
سانجی کنار پنجره بزرگ اتاقش نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود و سیگارشو میکشید و از تو پنجره قیافه زورو دید و دود سیگارشو بیرون داد و برنگشت سمتش._از خونم برو بیرون
زورو فقط همونطوری منگ بهش خیره شده بود و فک نمیکرد وفتی ببینش خودشو گم کنه و نفس عمیقی کشید و رفت داخل و درو بست .
_ سانجی
_ خفه شو
_ گوش کن یه لحظه
زورو وسط اتاق وایساد و خیره شد بهش و دست از پشت گردنشو گرفت و چنگ زد .
_ نمیخواستم چیزیت شه
سانجی با نگاه سردی برگشت سمت زورو سیگارش تموم شده بود و تو جا سیگاری خاموشش کرد و یه سیگار دیگه روشن کرد و دودشو بیرون داد و چشاشو بست و چیزی نگفت .
زورو وقتی قیافه سانجی رو دید منگ تر شد و انگار بدنش شروع کرد به داغ کردن و به سانجی خیره شد که ته ریش گذاشته بود و موهاش یه کم بلندتر شده بود و بدنش هیکلی تر شده بود یه تاب سفید با شلوار مشکی تنش بود بازوهاش معلوم بود و تاب به بدنش چسبیده بود و زورو خواست لبخند کوچیکی رو لبش بیاد ولی سریع محو شد ._ بعد دوسال برگشتی چه گوهی زر زر کنی
_ معذرت بخوام
سانجی با نگاه سردی بهش خیره شد و سیگار بین لباشو گاز زد .
_ انتظار چی داری ازم
_ اینکه ببخشیم....
_ جوابت نه
سانجی روشو ازش گرفت و دوباره از پنجره بیرون و نگاه میکرد.
_ اون شب...تو بودی مگه نه ؟
سانجی یه لحظه چشاش گرد شد ولی دوباره نگاهش سرد شد و از جاش بلند شد و برگشت سمتش و نزدیک دورتر باهام فاصله داشتن.
_ کدوم شب
_ خودت میدونی...همون شب که گفتم جدا شیم ...
سانجی دستاشو کرد داخل جیب شلوارشو دود سیگارش به موهاش میخورد.زورو فقط بهش خیره بود و سر جاش خشکش زده بود و نفس عمیقی کشید آروم شه.

YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .