Pov Sanji
ساعت 19:40
سانجی رسید خونه و کلید انداخت لای در و رفت داخل ولی حوصله نداشت دستاشو از جیبش بیرون بیاره و چراغاو روشن کنه پس همونطوری با ذهنیتی که از خونه داشت رفت داخل و آروم از پله های چوبی کنار دیوار خونه بالا میرفت و از نرده های چوبی کنار پله ها دست گرفته بود و رفت بالا و از داخل راهرو رفت سمت اتاقش و خواست بره داخل ولی زیادی تاریک بود و کلافه دستاشو آورد بیرون از جیب پالتوش و چراغو روشن کرد و نشست رو تخت و به زمین خیره شد و تقریبا یه ساعت گذشت و تو همون حالت بود و با خودش کلنجار میرفت و نمیتونست تصمیم بگیره و کلافه موهاشو چنگ زد و به کشو پاتختی کنار تختش خیره شد و نفس عمیقی کشید و نگاهش سرد شد و بلاخره تصمیمشو گرفت .
_به جهنم
ساعت 01:00 صبح
زورو سرشو آورد بالا تا ببینه کی جلوش وایساده و از کفشاش شروع کرد و نگاهشو برد بالا و دید یه مرد قد کشیده با ژاکت و شلوار مشکی که کلاهش رو سرش بود و یه ماسک مشکی زده بود اسلحرو گرفته سمتش و خواست چیزی بگه که قیافه مرد روبه روش توجهشو جلب کرد انگار براش آشنا میزد ولی قطعا اون کسی نبود که فکر میکرد چون مرد روبه روش موهای مشکی لختی داشت که تو صورتش بود و چشا آبی و پوست سفید داشت و خواست چیزی بگه که بدنش از درد تیر کشید و هنوز دوتا تیر توی پاش بود و پهلوشم تیر خورده بود و از چشش خون میومد و قیافش از درد جمع شد .
_ ت..تو کی ؟
زورو با چش سالمش سرد نگاش میکرد و تار میدید ولی هیچ جوابی نشنید ازش و چششو چنگ زد و به زور میتونست قیافش ببینه و یهو دید اسلحه رو انداخت جلو پاش و به زمین خیره شد و تا سرشو آورد بالا دید کسی جلوش نیست و رفته و همونطوری که یهو اومده بود یهو رفت و زورو از درد اوفتاد رو زمین و ازش خون میرفت که یهو صدا شنید پای یه نفر و از روی پله ها شنید و به راهرو خیره شد که صدا داد آشنایی شنید و فهمید صدا لوفی و لبخند کوتاهی زد و آخرین چیزی که دید صورت لوفی بود که نگران نگاش میکرد و یهو همه چی براش تاریک شد.
Pov Sanji
سانجی رسید خونه و درو باز کرد و چراغارو روشن کرد که رد خون بین انگشتاش روی پریز برق موند و رفت سمت اتاقشو اسلحشو انداخت رو زمین و رفت سمت حموم و دم در حموم همه لباساشو در آورد و رفت جلو اینه و لنزا ابی داخل چششو در آورد و پرت کرد اشغالی و رفت سمت دوش و شیر آب و باز کرد و وایساد زیرش و ارنجشو تکیه داد به دیوار و همونطوری که اب میریخت رو بدنش رنگ مشکی از رو موهاش پاک میشد و میریخت رو بدنش و کف حموم مشکی شد و چشاشو بسته بود و بعد چند دقیقه برگشت سمت اینه دید موها طلاییش دوباره معلوم شدن و رفت نشست داخل وان و به دستاش خیره شد و حس میکرد هنوز خون روشون مونده بود اما دستاش کامل تمیز بود و کلافه شد و دندوناشو بهم کوبید و موهاشو چنگ زد و سرشو انداخت پایین و انگار نمیتونست نفس بکشه و نفسش گیر کرده بود تو گلوش و سرشو آروم به دیوار پشت سرش کوبید و از پنجره قدی کنار حموم از بالا ساختمون به شهر نگاه میکرد و چشاشو بست و موهاشو ولکرد و چشاشو بست و آروم نفس میکشید تا حالش بهتر شه و دیگه نفهمید چجوری تو حموم خوابش برد و با صدا گوشیش بعد یه ساعت بیدار شد و پوکر از جاش بلند شد و حوله دور پاش بست و رفت نشست رو تخت و گوشیشو برداشت دید لوفی چندبار زنگ زده و جواب داد .
_بله ؟
_سانجی تو از کجا میدونستی زورو کجاعه ؟ زنگ نزده بودی بهم برم سراغش مرده بود...
_ نمیدونم ..لوفی نپرس
صدا لوفی پشت تلفن کلافه شد و سانجی همونطوری با بدن خیس دراز کشید رو تخت .
_ الان کجایی سانجی؟
_ خونم ...کجا باید باشم..حالم خوب نیست بعدا حرف میزنیم
_ چوپر کاراشو کرده الان بهتره ...نمیای پیشش ؟
_خدافظ
سانجی قطع کرد و نزاشت چیزی بگه و کلافه دستاشو گذاشت رو چشش و از جاش بلند شد و فقط یه شلوارک مشکی پوشید و زیر چشاش کمی کبود بود و رفت تو آشپزخونه و یه دستمال خیس برداشت و پریز برق و تمیز کرد و رفت تو اتاق و اساحرو از رو زمین برداشت و میخواست پرتش بده از خونه بیرون ولی یه حسی بهش گفت پشیمون میشه و برداشت تو اتاق و نشست و تمیزش کرد و گذاشتش داخل همون کشو و روی تخت به بغل دراز کشید و به دیوار خیره شد و همونطوری با بدن لخت کم کم روی تخت خوابش برد .
(زمان حال )
ساعت 20:37
همونطوری با چشا گرد نگاش کرد که خیلی ریلکس زل زده بود بهم .
_ادم کشتی ؟
سانجی پوزخند خیلی کوتاهی زد و چشاشو بست و به کاناپه کامل تکیه داد و برگشت سمتم.
_ گفتی عیبی نداره کارین صدات کنم ...کارین تو که از این چیزا زیاد دیدی ...برا همین اعتماد کردم بهت برد همین دارم همه چیزو میگم
من همونطوری منگ نگاش کردم و یه لحظه اخمی کردم و شوکه شدم از حرفی زد .
_ منظورت چیه از این چیزا زیاد دیدم ؟
سانجی پوزخند کوتاهی زد و از جاش بلند شد و اومد سمت میزم و لبه میز نشسته بودم و کمی رفتم عقب و سانجی زمزمه کرد .
_ اینجا من بیمارم و تو تراپیست منی مگه نه؟.... من دارم همه چیز و میگم دارم بهت اعتماد میکنم اگه چیزی راجبت نمیدونستم نمیگفتم آدم کشتم نمیگفتم چرا اینکارو کردم ...و خوب میدونم دروغ گفتی ... برعکس من که بهت اعتماد دارم
کمی تعجب کردم و آب دهنمو قورت دادم و گوشه میز و چنگ زدم .
_ م..منظورت چیه؟
_ اینکه تو وکیل نبودی

YOU ARE READING
Zoro X sanji
Roman d'amourهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .