Part 28

32 2 0
                                    

(فلش بک 17 سال پیش)

15 October

ساعت 17:00

سانجا بارونی زردشو پوشید و کلاشو گذاشت رو سرشو و ظرف غذایی که توش غذارو گذاشته بود برداشت و اتاقی که مادرش داخلش بود تقریبا از عمارت جدا بود و یه خونه جدا بود و رفت داخل حیاط و آروم زیر بارون راه می‌رفت و وقتی به پشت عمارت رسید آروم در زد که یکی از خدمتکارا درو براش باز کرد .

_عا اینجا چی کار می‌کنید پدرتون عصبی میشه

_میخوام برم پیش مامانم

آروم از کنارش رد شد و رفت سمت اتاق مامانش و آروم در زد و از لا در داخل و نگاه کرد و سورا به بیرون از پنجره خیره بود و برگشت سمت درو لبخندی زد.

_سانجی؟...بیا داخل

سانجی آروم با ظرف غذا دستش رفت داخل و گذاشتش گوشه تخت و سرش پایین بود و آروم با انگشتا زخمش که بانداژ شده بود بازی می‌کرد.

_هوم تو درستش کردی ؟

_میشه نخوریش؟ میدونم بدمزه ...

سورا لبخند کوتاهی زد و ظرف غذارو برداشت به صورت سانجی خیره شد که جای کبودی و زخم روش بود ‌.

_چون تو درست کردی خوشمزه...

یه کم ازش خورد و با اینکه مزش بد بود تحملش کرد و آروم غورتش داد و لبخند کوتاهی زد و برگشت سمت سانجی و رنگ و روش به خاطر مریضیش سفید شده بود .

_جدی ؟...

سانجی انگار که چشاش از خوشحالی برق زده بود بهش خیره شد .

_اره هست ...

سورا لبخند کوتاهی زد و دستشو دراز کرد و سرم به دستش وصل بود و بدنش انقدری لاغر شده بود که استخونا بدنش معلوم بودن و سانجی با خوشحالی سریع پرید بغلش و سورا آروم دستشو بین موها سانجی فرو برد و کلاشو برداشت .

_دوباره اذیتت کردن ؟

_اره ...

_ چون برادراتن هیچی نمیگی بهشون ؟

_چون نمیتونم کاری کنم میترسم ...ولی اینبار کار بابا بود

سانجی آروم لباس مادرشو چنگ زد و چشاشو بست .

_میخوام همینجا باشم پیش خودت ...

سورا لبخند دردناکی زد و شروع کرد به سرفه کردن و بعد چند ثانیه سرفه هاش تموم شد و دستشو از بین موهای سانجی بیرون آورد.

_قول میدم یه روز همیشه پیشت باشم ...

_قول دادی دیگه مگه نه ؟

_اره ...دفعه بعد اومدی برام کیک درست کن ...میخوام ببینم چطور درستش میکنی ...

سانجی لبخند دندون نمایی زد و سرشو تکون داد و همونطوری توی بغلش موند ‌.

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now