Part 37

16 1 0
                                    

_ هوف چیز خاصی نیست گفتم..

زورو عصبی شد و وسط خیابون نگه داشت و همه پشت سرش وایسادن و شروع کردن به بوق زدن و زورو برگشت سمت سانجی.

_سانجی..چه گوهی داشتی میخوردی وقتی نبودم

سانجی اخمی کرد و زیر چشی نگاش کرد.

_حرکت کن

_سانجی

_زورو حرکت کن

سانجی بلند داد زد ولی زورو همونطوری فقط وایساده بود و سرد نگاش میکرد و منتظر بود . سانجی چند ثانیه وایساد و دید زورو هیچی نمیگی دیگه کلافه شد و موهاشو چنگ زد و صدا بوق ماشینا رو مخش بود و کلافه دندوناشو بهم کوبید.

_ اره اره داشتم ازدواج میکردممممم...حالا برو ...زورو برووو

سانجی یه کم صداشو بلند کرد و زورو هنوز یه کم امید داشت که شوخی باشه ولی با حرف سانجی دیگه هیچی نگفت و فقط خیره شد به جلو و حرکت کرد.

_تا می‌رسیم دهنتو باز نکن..

زورو با لحن سردی گفت و سانجی دیگه ساکت شد و تکیه داد به پنجره و دستاش یه کم میلرزید و وقتی ماشین نگه داشت برگشت سمت زورو خواست چیزی بگه ولی نتونست و فقط در ماشین و باز کرد. وقتی هردو رفتن داخل و در خونرو پشت سرش بست و قفلش کرد و برگشت سمت زورو.

_ میزاری حرف بزنم؟

_ ۵ دیقه...۵ دقیقه با هر بهونه مزخرفی که میخوای قانعم کن

_ هوفف..

سانجی پشت گردنشو خاروند و نفس عمیقی کشید.

_حرفی ندارم جز اینکه بگم ترسیدم

زورو کلافه سمت آشپزخونه رفت و دست از لبه میز گرفت و سعی کرد آروم باشه و یهو چشاش رنگ خون شد و میزو و برعکسش کرد و بلند داد زد.

_ از چه کوفتی ترسیدیییی ها؟

_ آروم..

سانجی اخمی کرد و خواست بره سمت زورو که زورو داد زد.

_تکون نخور جوابمو بدههه

سانجی سرشو انداخت پایین و دندوناشو بهم کوبید و صداشو بالا برد.

_ میخوای بدونی از چی ترسیدم؟...از تو... بعد از اون همه سال کسی که مثلا اسمش پدره اومد سراغم میدونی چی میخواست ازم ؟...میخواست با یکی ازدواج کنم میدونی چرا ؟...چون می‌ترسید بعدا بلایی سر پسرا عزیزش بیارن ولی بلایی سر من میومد هیچ اهمیتی نداشتتتت

_ اینا ربطی نداره به مننن

زورو سمت سانجی رفت و محکم یقه لباسشو گرفت و کشیدش سمت خودش و چشم سالمش از حرص قرمز شده بود.

_ اینا هیچ ربطی نداره به من..میتونستی قبول نکنی

_ فک کردی کردمم؟

سانجی با عصبانیت مچ دست زورو گرفت و صداش هنوز بلند بود .

_ فک کردی خودم میخواستم؟...من کی رو اون موقع داشتم جز تو ؟..تو هم معلوم نبود کدوم گوری رفتی هیچ خبری ازت نداشتم اون موقع اوضاع تو هم خوب نبود درگیر کارا باند مزخرفت بودی ببینی کیا بهت خیانت کردن ...بهم میدکنی چی گفت ؟...گفت میکشت...از کجا میدونستم کجایی و چی کار میکنی تا خیالم راحت باشه و به حرفش گوش ندم؟...

_ جمع کن ببینم...

زورو محکم یقشو کشید و خواست پرتش بده رو کاناپه که سانجی دستشو محکم پرت کرد و پوکر نگاش کرد و زورو صداشو پایین تر آورد.

_ بهونه بهتری گیر نیاوردی؟..تو از من مراقبت کنی..شوخیت گرفته؟..

_ اگه میدونستم کدوم جهنمی هستی اینطور نمیشد...از کجا میدونستم کجایی یا چی کار میکنییی؟.. شمارتو داشتم ؟میدونستم کجایی ؟...من حتی نمیدونستم تو فرانسه موندی یا نه... بگو چه گوهی میخوردم اون لحظههه..

سانجی داد زد و یه لحظه نفس نفس زد و دید زورو فقط داره سرد نگاش میکنه و دیگه چیزی نگفت و رفت سمت پله ها و رفت بالا و رفت داخل اتاقش و خواست بشینه رو تخت که دید زورو پشت سرش اومده و موهاش ریخت توی صورتش.

_ مگه نگفتی بهونه الکی بود؟خوب برو

_ لباساتو درار

_ نه

سانجی با اخم سرشو آورد بالا و دیگه زورو خوب می‌شناخت و میدونست وقتی عصبی میشه چی کار میکنه.

_ سانجی با من لج نکن خودت میدونی تهش چیه

_ گفتم نه

زورو سرشو با کلافگی تکون داد و دست از کمرش گرفت و نفس عمیقی کشید.

_ سانجی داری میری رو اعصابم....نزار به زور انجامش بدم که هم تو اذیت شی هم خودم..

خیره شد به سانجی و تو نگاهش معلوم بود که دیگه هیچی براش مهم نبود و سانجی نفس عمیقی کشید و آروم بافتشو در آورد و بدن سفیدش معلوم شد و هیکلش تقریبا اندازه زورو بود و دست کمی ازش نداشت لباسشو انداخت رو زمین.

_ همشونو درار

_ هوف

سانجی ساکت شد و آروم سگک کمربند شلوارشو باز کرد و لباساشو کامل در آورد که زورو آروم اومد سمتشو لباشو بوسید و موها سانجی رو از پشت گرفت ولی کاری نمی‌کرد و فقط لباشون بهم برخورد کرده بود و سانجی سرشو برد عقب و دستشو گذاشت رو دهن زورو اخمی کرد .

_ نکن

زورو اخماش رفت تو هم و همونطوری موهاشو چنگ زد که قیافه سانجی جمع شد و شونشو گرفت و با قفسه سینه انداختش رو تخت و سانجی دست از تخت گرفت و خواست بلند شه که زورو کمربند شلوار خودشو باز کرد و دوتا دست سانجی رو از پشت گرفت و شروع کرد به بستنشون.

_ اینطور راحت میشی؟

سانجی همونطور به بسته شدن دستاش نگاه می‌کرد و صورتش روی تخت بود و دائم تکون میخورد شاید بتونه جلو زورو بگیره ولی نمیشد و موهاش شلخته بود و به زورو خیره شد. زورو دستاشو ول کرد و کمربند و یه بار کشید تا مطمئن شه سفته و با نگاه سردی به سانجی خیره شد و لباسشو در اورد و پرت کرد .

_ شاید

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now