Part 41

14 1 0
                                    

20 January

ساعت 12:00

سانجی از خواب بیدار شد و از جاش بلند شد و یه زیر پیرهن سفید که به بدنش چسبیده بود تنش بود با یه گرم کن مشکی که پاش بود و از جلو اینه رد شد و یه لحظه مکث کرد و به خودش تو اینه خیره شد و همه عضله هاش معلوم بودن از روی لباسش ولی نسبت به قبل به خاطر قرصاش لاغر شده بود و کلافه یه سیگار از کنار تخت برداشت و روشنش کرد و در کشویی اتاق و باز کرد و روی چوبای خونه پا گذاشت و راهشو مستقیم رفت و نشست لبه قسمت راهرو چوبی خونه به درختا دورش خیره شد و دود سیگارشو بیرون داد. یه خونه قدیمی توی ژاپن بود و خارج شهر بود که همش از چوب بود و از جاش بلند شد و نه جوراب و نه کفشی پاش نبود از قسمت لبه چوبی خونه رفت پشت خونه که یه دیوار مستطیلی چوبی داشت و جای قسمت درش خالی بود و زورو رو داخلش دید که توی چشمه اب گرم نشسته بود و اروم رفت داخل و لبه سنگی چشمه چهار زانو نشست و دوباره دود سیگارشو بیرون داد .

_ خوش میگذره؟

_ زیاد

زورو لبخند ریزی زد و چشاشو بسته بود و تکیه داده بود به سنگا و داخل چشمه نشسته بود و بخار داغی اب همه فضا رو گرفته بود .

_ چطور خوشت میاد تو این گرما بشینی....

_ بیا بشین تا بفهمی

زورو چشاشو باز کرد و سمتش لبخند ریزی زد .

_ لازم نکرده ...

سانجی از جاش بلند شد دستشو گرفت سمت زورو تا بلند شه .

_ چیزی پات هست دیگه نه ؟

زورو پوزخند ریزی زد .

_ چی فکر میکنی ؟

زورو دستشو گرفت و بلند شد و یه حوله کوتاه دور پاش بود و نفس گرمی داد بیرون .

ساعت 18:00

زورو کلافه پرونده هارو پرت داد رو میز و لش شد کلافه پیشونیشو مالید .

_ اون کوفتی رو خاموش کن لطفا سرم درد گرفت ...

از پری روز که اومده بودن ژاپن به خاطر کارا زورو میدید زورو وقتایی که میاد کارا شرکت و باند رو انجام بده عصبی میشه و سیگارشو اروم تو جا سیگاری خاموش کرد .

_ خوب نمیشه که همه کارتو بقیه انجام بدن تو فقط پول پارو کنی

_ من زحمتامو قبلا کشیدم ...همین که از تو کوچه خیابون رسیدم اینجا انقدری خستم کرده دلم نخواد تا اخر عمرم کار کنم ...

زورو اروم کراواتشو شل کرد و سانجی لبخند ریزی زد اومد نشست لبه میزش .

_ زورو

_ چیه ...

_ هیج وقت بهم نگفتی چی شد ....

زورو نگاهش سرد شد و چشاشو بست و لبخند کوتاهی زد چتد ثانیه بعد .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now