11 November
ساعت 21:00
امشب تولد زورو بود و دیگه تقریبا یه سال گذشته بود از وقتی که زورو بعد از اینکه دوسال غیبش زده بود برگشته بود و سانجی تازه از رستوران برگشته بود و هنوز لباسا بیرون تنش بود و یه بافت زرشکی و ساده که استیناشو بالا زده بود و شلوار مشکی ساده پوشیده بود و تو آشپزخونه با مادرش نشسته بود و داشتن شام میخوردن که صدا کلید در اومد و در خونه باز شد و سورا و سانجی هردو برگشتن سمت در با لبخند به زورو خیره شدن و سانجی زمزمه کرد.
_ دیر کردی دوباره...یه ساعت پیش قرار بود بیای
_ ترافیک بود ببخشید
سورا لبخندی زد صندلی کنار سانجی رو براش کشید عقب .
_ بیا بشین ..
زورو لبخند زد و رفت نشست و سانجی بلند شد براش شام آورد که خورشت کاری بود و لبخند کوتاهی زد .
_ یادم نمیاد گفته باشم از این خوشم میاد ..
_ اره نگفتی ...ولی دلیل نمیشه من نفهمم
_ علم غیب داری ؟
سانجی پوزخندی زد و با غذاش ور میرفت .
_ نخیر اشپزم ...
_ الان چیرو میخوای ثابت کنی ؟
زورو خندش گرفت و سانجی پوزخندش گشاد تر شد .
_ هیچی فقط اذیت کردنت کیف میده اینو قبلا هم گفتم...
همونطور که داشتن میخندیدن و بحث میکردن سورا لبخند کوتاهی زد و بهشون خیره بود و وقتی غذاشو خورد بلند شد ظرفارو جمع میکرد .
_ مامان خودم میشورم ...
_ نه تو کادوشو بده
لبخند ریزی زد و رفت سمت سینک و ظرفارو میشست و زورو با پوزخند ریزی زیر چشی به سانجی خیره شد .
_ چی خریدی ؟
سانجی از جاش بلند شد و کیک و از یخچال در اورد*
_ الان وقتش نیست ... بعدا نشونت میدمش
_ مگه چیه میخوای مامانت نبینش ..
_ دیدش تو نگران نمیخواد باشی ...
سانجی چاقو رو گرفت سمت زورو تا کیک و قاچ بزنه . زورو پوزخند خیلی محوی زد و با لحن شوخی زمزمه کرد.
_ پس شمع نمیزاری برام ؟
_ شوخی میکنی دیگه نه ؟...مرده گنده داره ۲۸ سالت میشه شمع میخوای از من
_چه عیب داره ...
زورو لبخند ریزی زد که سورا کابینت و باز کرد براش شمع گذاشت رو میز .
_ سانجی فندکت کجاس ...
_ مامان اینو داری از پسر خودت بیشتر لوسش میکنی
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .