Part 46

1 0 0
                                    

4 April

ساعت 11:00

زورو دراز کشیده بود و داشت کتاب میخوند و دیروز هم سلولیش عوض شده بود دوباره. هم اتاقیش داشت میرفت سمت سلول زورو که یکی از زندانی ها دستشو گرفت .

_ باهاش درگیر نشو ‌...بد میشه برات ‌..

_ بیخیال اون جوجه ژاپنی؟

زورو یهو دست یکی رو روی رون پاش حس کرد و با نگاه سردی سرشو آورد بالا و خیره شد به هم اتاقیش که یه مرد کوتاه نزدیک ۴۰ سال بود با یه عالمه ریش .

_ دستتو بکش

_ میدونی هیکل به این بزرگی برا آدمی مثل تو عجیبه ....

مرد دستشو داشت می‌آورد بالا تر و زورو پوزخندی زد و مچ دستشو گرفت و از جاش بلند شد و مچ دستشو می‌پیچوند و کل زندان جمع شدن دم در سلولشون‌.

_ خوب شد که ندیدیش چقدره ...وگرنه پشیمون میشدی ...

مرد عصبی شد و خواست با دست دیگش زورو بزنه ولی زورو طوری دستشو پیچوند که صدا استخونش اومد و صدا مرد بلند شد و همونطور دستشو داشت می‌پیچوند که یکی از مامورا از طبقه پایین بلند داد زد .

_ رورونوا زورو ...وسایلت جمع کن آزادی...

زورو ولش کرد که اوفتاد کف اتاق و ساکشو که از قبل جمع کرده بود برداشت.

ساعت 12:00

امروز بلاخره زورو آزاد میشد و زورو آروم از در زندان اومد بیرون و یه تیشرت سرمه ای تنش بود که به بدنش چسبیده بود با شلوار مشکی و تیشرتش زیر شلوارش بود و یه ساک مشکی روی شونش بود و نفس عمیقی کشید و چشش خورد به ماشین لوفی و تعجب کرد چون قرار بود سانجی تنها بیاد و رفت سمت ماشین و خم شد دید شیشه اومد پایین و پوزخندی زد .
سانجی عینک دودیشو یه کم داد پایینو خیره شد به زورو و پوزخندی زد.

_ چطوری خوشگله...

_ خفه شو ببینم

زورو پوزخندی زد و هردو خندیدن و درو باز کرد و نشست صندلی جلو خیره شد به سانجی و بلاخره انقدر از نزدیک دیده بودش بلاخره گرماشو حس میکرد و خم شد ببوسش که سانجی جلو دهن زورو گرفت .

_ هیش الان نه برنامه دارم ...

سانجی لبخندی زد و ماشین روشن کرد و حرکت کرد .

_همم که برنامه داری ...برنامت چیه...

_ خودت میبینی ماریمو ...

سانجی لبخندی زد و دید زورو تکیه داد به صندلی و دست به سینه بود و بیرون نگاه می‌کرد.

_ بعد چهار سال چه حسی داره بیرونی ؟

_ حس گوهی داره ...جدی میگم...عادت کرده بودم

سانجی لبخند کوتاهی زد و پشت چراغ قرمز نگه داشت .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now