part 7

26 3 0
                                    

(زمان حال)

ساعت : 20:00

لبخندی زدم و به سانجی خیره شدم.

_انگار زرنگ بوده...

_منظور؟

_خوب کار سخته رو انداخت گردن تو....

این حرف و که زدم سانجی کمی تو فکر فرو رفت و نگاهش سرد شد

_خوب خیلی وقتا اینکارو کرده ‌

نفس عمیقی کشیدم و بهش خیره شدم. سرمو کمی کج کردم .

_ خوب برام بگو بعد از اون شب کی دوباره دیدیش

_ دوروز بعد دیدمش اومد رستوران ...

_ اتفاق خاصی هم اوفتاد ؟

سانجی کلافه به کاناپه کامل تکیه داد و با سر تایید کرد.

_ اره به خودخواه بودن و احمق بودنش پی بردم

_منظورت چیه ؟

(فلش بک )

4 may

ساعت 19:00

سانجی دید که همه توی آشپزخونه مشغول کارن و لبخندی زد و خیالش راحت شد که همه چی خوب پیش میره و از در پشتی رستوران که به آشپزخونه وصل بود رفت بیرون و نشست روی پله ها و سیگارشو بین لباش گذاشت و خواست روشنش کنه که فندکش روشن نمیشد .

_ هوف گندش بزنن

چند بار امتحان کرد ولی نشد و دلیلشم خوب میدونست اینکه گاز فندکش تموم شده و این چند وقت انقد سرش شلوغ بود و توی فکر و خیال بود که هربار یادش میرفت فندکشو ببره که گازشو پر کنن و کلافه موهاشو یه کم چنگ زد و خواست بلند شه از آشپزخونه کبریت بیاره که یهو دست یه نفر و دید که با یه فندک نقره ای سیگارشو روشن کرد و سرش و آورد بالا و دید زوروعه و فقط منگ نگاش کرد .

_ اینجا چی کار میکنی؟

زورو لبخند نرمی زد و فندکشو گذاشت داخل جیبش.

_اومدم ببینمت

سانجی لبخند کوتاهی زد و خواست چیزی بگه که یکی از اشپزا اومد صداش زد و گفت.

_ببخشید یه مشکلی هست

سانجی با نگاه سردی برگشت سمتش.

_چی شده ؟

اشپزه با صدا بم و مردونه ای گفت.

_همون آشپز جدیده

سانجی اروم بلند شد و با زورو رفتن داخل آشپزخونه.

_بشین همینجا الان میام....

زورو نشست یه گوشه و فقط بهش خیره شد.

سانجی لبخندی زد و استینای پیرهن سفیدشو بالا داد و رفت کنار همون دختر و چون تازه استخدام شده بود سفارشا و قاطی میکرد و سانجی داشت با لبخند براش توضیح میداد و کمکش میکرد

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now