Part 42

27 2 0
                                        

24 January

ساعت 19:30

سانجی ماشین و پارک کرد و پیاده شد و ۴ روز گذشته بود و اومده بودن فرانسه و پلیسا دنبالش بودن برا همین عمارتشو تحت نظر گرفته بودن اومده بود خونه سانجی. سانجی پوکر رفت داخل خونه و رفت سمت اشپزخونه که یهو یکی چونشو گذاشت رو شونش‌.

_ زورو

_ همم..

_ نمیشه اینجا بمونی ...امشب یا فردا میان سراغت کاری نداره اینجارو پیدا کنن ...

زورو نفس عمیقی کشید و زد زیر پای سانجی و انداختش رو کولش و با دست راستش محکم گرفته بودش .

_ کارت دارم

_ زورو الان وقتش نیست دارم باهات حرف میزنم ...

سانجی یه کم تکون خورد و پاهاشو تکون میداد بزارش زمین .

_ اصلا تو چطور منو بلند کردییی؟

زورو پوزخند کوتاهی زد و با دست چپش یه ضربه محکم به پشت سانجی زد و سانجی لرزید و با حرص نگاش کرد و ساکت شد .

_ ساکت شدی ...

_ خفه شو

زورو بردش داخل اتاقو درو بست و گذاشتش رو زمین و تکیش داد به تخت و نشست روبه روش و سرش پایین بود .

_ سانجی

_ بگو انقد سانجی سانجی نکن

سانجی دست به سینه نگاش کرد ابرویی بالا داد .

_ من ....هوف میخوام همه چیو تموم کنم ...

_ میخوای خودتو تحویل بدی ؟

_ نه ...میخوام هرکی مزاحممه از سر راه برش دارم ... بعدش میشه فرار کرد ..‌زیاد سخت نیست

سانجی نگاهش سرد شد و خیره شد به چشم سالم زورو که باز بود .

_ فکر کردی من باهات میام ؟

_ اگه دوسم داشته باشی میای

_ هوف ...واقعا میگی ؟...احمق تا کی فرار کنی؟ تا کی ادم بکشی؟....میخوای تا اخر عمرت فرار کنی ؟

زورو از جاش بلند شد و رفت سمت پالتو مشکیشو پوشیدش و خم شد و یه دستبند در اورد از داخلش و سانجی چشاش گرد شد خواست تکون بخوره که زورو دست چپشو به پایه تخت بست و سانجی منگ شد و خیره شد به زورو .

_زورو ؟

_هیش ...چیزی نیست میرم میام

سانجی دستشو محکم کشید و بلند داد زد .

_چه گوهی میخوری زوروووو....این راهش نیست بفهممم...

زورو خم شد و لبا سانجی رو کوتاه با لبخند بوسید.

_کافیه ...

_وایسا میگم وایساااا ...

سانجی دستشو کشید و بلند داد زد و زورو بلند شد رفت از اتاق بیرون و در خونرو باز کرد و بارون داشت میومد و چشش خورد به نگاه سرد لوفی .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now