24 January
ساعت 19:30
سانجی ماشین و پارک کرد و پیاده شد و ۴ روز گذشته بود و اومده بودن فرانسه و پلیسا دنبالش بودن برا همین عمارتشو تحت نظر گرفته بودن اومده بود خونه سانجی. سانجی پوکر رفت داخل خونه و رفت سمت اشپزخونه که یهو یکی چونشو گذاشت رو شونش.
_ زورو
_ همم..
_ نمیشه اینجا بمونی ...امشب یا فردا میان سراغت کاری نداره اینجارو پیدا کنن ...
زورو نفس عمیقی کشید و زد زیر پای سانجی و انداختش رو کولش و با دست راستش محکم گرفته بودش .
_ کارت دارم
_ زورو الان وقتش نیست دارم باهات حرف میزنم ...
سانجی یه کم تکون خورد و پاهاشو تکون میداد بزارش زمین .
_ اصلا تو چطور منو بلند کردییی؟
زورو پوزخند کوتاهی زد و با دست چپش یه ضربه محکم به پشت سانجی زد و سانجی لرزید و با حرص نگاش کرد و ساکت شد .
_ ساکت شدی ...
_ خفه شو
زورو بردش داخل اتاقو درو بست و گذاشتش رو زمین و تکیش داد به تخت و نشست روبه روش و سرش پایین بود .
_ سانجی
_ بگو انقد سانجی سانجی نکن
سانجی دست به سینه نگاش کرد ابرویی بالا داد .
_ من ....هوف میخوام همه چیو تموم کنم ...
_ میخوای خودتو تحویل بدی ؟
_ نه ...میخوام هرکی مزاحممه از سر راه برش دارم ... بعدش میشه فرار کرد ..زیاد سخت نیست
سانجی نگاهش سرد شد و خیره شد به چشم سالم زورو که باز بود .
_ فکر کردی من باهات میام ؟
_ اگه دوسم داشته باشی میای
_ هوف ...واقعا میگی ؟...احمق تا کی فرار کنی؟ تا کی ادم بکشی؟....میخوای تا اخر عمرت فرار کنی ؟
زورو از جاش بلند شد و رفت سمت پالتو مشکیشو پوشیدش و خم شد و یه دستبند در اورد از داخلش و سانجی چشاش گرد شد خواست تکون بخوره که زورو دست چپشو به پایه تخت بست و سانجی منگ شد و خیره شد به زورو .
_زورو ؟
_هیش ...چیزی نیست میرم میام
سانجی دستشو محکم کشید و بلند داد زد .
_چه گوهی میخوری زوروووو....این راهش نیست بفهممم...
زورو خم شد و لبا سانجی رو کوتاه با لبخند بوسید.
_کافیه ...
_وایسا میگم وایساااا ...
سانجی دستشو کشید و بلند داد زد و زورو بلند شد رفت از اتاق بیرون و در خونرو باز کرد و بارون داشت میومد و چشش خورد به نگاه سرد لوفی .

YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .