(زمان حال )
ساعت 18:45
_ پس مجبورت کرد ؟
_ نه خودم خواستم مشکلی باهاش نداشتم ولی...
_ بعدش اتفاقی اوفتاده ؟
سانجی به ساعت خیره شد و بعدش برگشت سمتم و دو دل بود بگه یا نه و زمزمه کرد.
_ اره سه ماه بعدش یه اتفاقی اوفتاد.
( فلش بک )
20 November
ساعت 22:00
امشب زورو برای یه قرار داد یه مهمونی گرفته بود و به سانجی هم گفته بود بیاد و بعد از اینکه کارا قرار داد و انجام داد از یکی از خدمتکارا یه لیوان مشروب برداشت و نشست کنار سانجی و تو کل مهمونی اولین بار بود میخواست باهاش حرف بزنه و نگاهش سرد بود.
_ امشب بمون
سانجی سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و با لبخند کوتاهی برگشت سمتش .
_ من که میدونم چرا میگی بمونم
_ نه..نمیدونی
زورو با نگاه سردی بهش خیره شد و آروم از مشروبش خورد و مزش کمی عجیب بود برا همین گذاشتش کنار.
سانجی نفس عمیقی کشید و برگشت سمتش و سرشو یه کم کج کرد.
_زورو چیزی شده؟
_نه هیچی نیست...
_پس چرا اصلا نگام نمیکنی؟
زورو نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد خواست بره پیش بقیه.
_بعدا حرف میزنیم
سانجی پوکر شد و دیگه چیزی نگفت و اخرا شب مهمونی تموم شد و همه بادیگاردا و مهمونا رفته بودن و زورو سرش درد میکرد و گیج میرفت و بلند شد بره طبقه بالا یه کم استراحت کنه و یکی از خدمتکارا تو اتاقش بود و با نگاه سردی بهش خیره شد و خدمتکاره تعظیم کرد.
_چه غلطی میکنی اینجا
_ عا قربان ببخشید داشتم بقیه جاهارو مرتب میکرد در اتاق باز بود...الان میرم
داشت میرفت که زورو درو روش بست و با نگاه سردی بهش خیره شد و یهو پوزخند ریزی رو لبش اومد. سانجی هنوز طبقه پایین بود و دید که زورو تمام مدت انگار حالش بد بود و لیوان مشروبشو برداشت و به رنگش نگاه کرد و یه کم بوش کرد و چشاش گرد شد و یهو صدا جیغ از طبقه بالا شنید و سریع رفت بالا و در اتاق زورو باز کرد که دید دخترورو کوبیده رو تخت و روش خیمه زده و داشت لباساشو در میآورد و چشاش رنگ خون شد و رفت یقشو گرفت و از رو تخت بلندش کرد و پرتش داد از رو تخت پایین و بلند داد زد .
_ داری چه گوهی میخوری؟
زورو یه لحظه به خودش اومد و به هردوشون نگاه کرد و به نگاه ترسیده دختره خیره شد و منگ شد و با مشت زد تو صورت خودش که دماغش خون اومد و دندوناشو بهم کوبیدو سرش درد میکرد و گیج میرفت و حس میکرد داره توهم میزنه و بلند داد زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/371961290-288-k577599.jpg)
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .