Part 6

30 3 0
                                    

9 February

ساعت 19:00

داشتم اتاق و مرتب میکردم که سانجی اومد داخل و لبخندی زدم.

_سلام

سانجی متقابل لبخندی زد.

_سلام

با همون لبخند نشستم رو کاناپه.

_ خوب بیا بشین بگو بعد اون ماجرا کی دیدیش...

_ دوماه بعد دوباره دیدمش...رفت بود ژاپن اون دوماه..

کوسن رو کاناپه رو بغل کردم و گوش میدادم و این مدت باهم راحت شده بودیم.

_ خوب الان بهم بگو کدومتون اعتراف کرد

سانجی نفس عمیقی کشید و کمی پشت گردنشو خاروند و کت مشکیشو در آورد و آروم نشست کنارم .

_ خوب یه جورایی مجبورم کرد که بگم...

با تعجب بهش خیره شدم.

_ یعنی چطوری؟

_یه جورایی میخواست واقعیتو بشنوه..

(فلش بک )

2 may

ساعت ۲۳:۵۰

(لحظه مورد علاقم:))

امروز زورو از ژاپن برگشته بود برا همین سانجی لوفی و زورو دعوت کرده بود بیان رستوران و براشون شام آورد و نشست کنارشون و براشون مشروب ریخت.

_ خوش گذشت ؟

زورو بیخیال جواب داد.

_ نمیدونم چه فرقی داره برا کار رفتم

لوفی از زیر میز زد تو پاهای زورو.

_هیی سانجی خودت این مدت چی کار کردی ؟

سانجی به زورو خیره شد و پوزخند ملیح و مکارانه ای زد.

_هیچی خوشحال بودم این نفهم و نمیبینم

_هه نمیدونی چه لذتی داشت از شما دوتا دور بودم

لوفی قیافش جمع شد و محکم زد به شونه زورو و عصبی و ناراحت شد.

_لیاقت نداری تو

سانجی خندید و سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد.

_ ول کن اینو غذاتو بخور

لوفی روشو از زورو گرفت و غذاشو سریع می‌خورد.
زورو لبخند محوی زد و موهای لوفی و بهم ریخت.

_گشنه بدبخت...

سانجی به هردوشون خندید و لیوان مشروبشو کامل سر کشید و نیم ساعت بعد رستوران کامل خالی شده بود و کارکنا هم رفتن و سانجی رستوران و بست و تا نزدیکای ۲ صبح هرسه تاشون مست کرده بودن و صدا خنده هاشون میومد و یه کم بعد لوفی دوباره مثل همیشه انقد خورده بود که خوابش برده بود.

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now