Part 30

10 3 0
                                    

24 September

ساعت 17:00

_ مامان من میخوام برم بیرون مشکلی نداری تنها باشی ؟

_ برو چرا از من میپرسی ...

سورا لبخند کوتاهی زد و شال گردنی که داشت میبافت و گذاشت کنار و رفت سمت پله ها و دست از نرده پله ها گرفت .

_ کی بر میگردی

_ نزدیکا ۱۰ و ۱۱ شب ...سعی می‌کنم زودتر بیام...

_ خیله خوب پس میخوابم تا برگردی ...خوش بگذره

سورا لبخند کوتاهی زد و رفت طبقه بالا و همون موقع صدا در اومد و سانجی درو باز کرد و رفت کنار زورو بیاد داخل .

_ دیر کردی ...

_ ترافیک بود

زورو رفت داخل و همونطوری منتظر نگاش کرد که سانجی کت مشکیش و برداشت و پوشید و یه یقه اسکی سفید زیرش بود و یه شلوار مشکی هم پوشیده بود و زورو هم همینو پوشیده بود فقط با یقه اسکی مشکی و از خونه رفتن بيرون و درو بست و سوار ماشین شدن و سانجی نشست پشت فرمون و وقتی رسیدن بار پیاده شدن و رفتن داخل و نشستن سر یکی از میزا کنار پنجره و براشون مشروب آوردن و سانجی دوتا لیوان برا خودشون ریخت .

_سانجی ؟

_بله ؟

_نمیخوای هنوز بهش بگی ؟

سانجی یه کم از مشروبشو خورد و با حرف زورو مشروب پرید تو گلوش و چند ثانیه سرفه کرد .

_چی ؟

_گفتم نمیخوای بهش بگی ؟

_ نه هنوز نه

زورو نفس عمیقی کشید و اخماش توهم بود و لیوان ویسکیشو یه جا سر کشید و کوبیدش رو میز .

_ زورو ...

_ چند ماهه اومده پیشت هنوز نگفتی منم که بخوام ببینمت مگه دو سه ساعت بیایم بیرون ...

_ زورو نمیتونم بهش بگم

سانجی کلافه به لیوان ویسکی خیره شد و چشاشو بست و بعد از چند ثانیه سرشو آورد بالا.زورو آروم زمزمه کرد.

_ من بهش میگم پس...

_ زورو شوخی میکنی ؟جراتشو داری بگو تا خودم بکشمت ....

_ سانجی بس کن آخرش که میخوای بهش بگی جرم که نکردی

سانجی نفس عمیقی کشید و یه لیوان دیگه برا زورو ریخت و مال خودشو سر کشید و یه لیوان دیگه برا خودشم ریخت‌.

_ جرم نکردم ولی نمیتونم یهو بهش بگم ...

_ ههه می‌ترسی بفهمه پسرش از یه پسر خوشش میاد بزاره بره ؟

_زورو ...

_یا بهش میگی یا خودم میگم

سانجی کلافه لیوان مشروبشو چنگ زد .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now