24 September
ساعت 17:00
_ مامان من میخوام برم بیرون مشکلی نداری تنها باشی ؟
_ برو چرا از من میپرسی ...
سورا لبخند کوتاهی زد و شال گردنی که داشت میبافت و گذاشت کنار و رفت سمت پله ها و دست از نرده پله ها گرفت .
_ کی بر میگردی
_ نزدیکا ۱۰ و ۱۱ شب ...سعی میکنم زودتر بیام...
_ خیله خوب پس میخوابم تا برگردی ...خوش بگذره
سورا لبخند کوتاهی زد و رفت طبقه بالا و همون موقع صدا در اومد و سانجی درو باز کرد و رفت کنار زورو بیاد داخل .
_ دیر کردی ...
_ ترافیک بود
زورو رفت داخل و همونطوری منتظر نگاش کرد که سانجی کت مشکیش و برداشت و پوشید و یه یقه اسکی سفید زیرش بود و یه شلوار مشکی هم پوشیده بود و زورو هم همینو پوشیده بود فقط با یقه اسکی مشکی و از خونه رفتن بيرون و درو بست و سوار ماشین شدن و سانجی نشست پشت فرمون و وقتی رسیدن بار پیاده شدن و رفتن داخل و نشستن سر یکی از میزا کنار پنجره و براشون مشروب آوردن و سانجی دوتا لیوان برا خودشون ریخت .
_سانجی ؟
_بله ؟
_نمیخوای هنوز بهش بگی ؟
سانجی یه کم از مشروبشو خورد و با حرف زورو مشروب پرید تو گلوش و چند ثانیه سرفه کرد .
_چی ؟
_گفتم نمیخوای بهش بگی ؟
_ نه هنوز نه
زورو نفس عمیقی کشید و اخماش توهم بود و لیوان ویسکیشو یه جا سر کشید و کوبیدش رو میز .
_ زورو ...
_ چند ماهه اومده پیشت هنوز نگفتی منم که بخوام ببینمت مگه دو سه ساعت بیایم بیرون ...
_ زورو نمیتونم بهش بگم
سانجی کلافه به لیوان ویسکی خیره شد و چشاشو بست و بعد از چند ثانیه سرشو آورد بالا.زورو آروم زمزمه کرد.
_ من بهش میگم پس...
_ زورو شوخی میکنی ؟جراتشو داری بگو تا خودم بکشمت ....
_ سانجی بس کن آخرش که میخوای بهش بگی جرم که نکردی
سانجی نفس عمیقی کشید و یه لیوان دیگه برا زورو ریخت و مال خودشو سر کشید و یه لیوان دیگه برا خودشم ریخت.
_ جرم نکردم ولی نمیتونم یهو بهش بگم ...
_ ههه میترسی بفهمه پسرش از یه پسر خوشش میاد بزاره بره ؟
_زورو ...
_یا بهش میگی یا خودم میگم
سانجی کلافه لیوان مشروبشو چنگ زد .
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .