part 10

54 5 1
                                    

_ دهنتو ببند....

سانجی همونطوری دندوناشو بهم کوبید و محکم زورو بغل کرد و چشاشو بست و موهاش تو صورت زورو اوفتاده بود و زورو لبخند محوی زد و موهای سانجی رو از رو صورتش فوت میکرد و صداش به خاطر درد هنوز خش داشت.

_خ‌..خفم کردی سانجی

_ کدوم جهنمی رفتی ؟

سانجی با اخم ازش جدا شد و آروم بانداژ زخم زورو باز میکرد .

_چی کار میکنی‌؟

_ دارم عوضش میکنم عفونت نکنه..جوابمو بده

_جایی نرفت..اخخخخ اروممم

سانجی با حرص بانداژ و باز کرد و یه بانداژ جدید برداشت و آروم میبست دور زخمش .

_اگه جایی نرفتی چطور اینطور شدی

_ یه کم خودت فکر کن

سانجی با اخم نگاش کرد و طوری گره بانداژ و سفت کرد و که دردش بگیره و زورو تخت و چنگ زد .

_ اییی..ر..روانی چته

_ بگو

_ داشتم میرفتم فرودگاه اینطوری شد..ولم کن

_ میخوای به دروغ گفتن ادامه بدی؟

زورو اخمی کرد و دست سانجی و محکم پس زد و به زور نشست و از درد جمع شد تو خودش و تکیه داد به تاج تخت.

_هه یعنی دروغگوام؟

_اره

سانجی با اخم نگاش کرد یه کم ازش فاصله گرفت.

_راستشو بگو

زورو کلافه روشو ازش گرفت و چشاشو بست.

_ میشه یه مدت بمونم پیشت؟

سانجی یه کم با حالت تعجب سرشو کج کرد و بهش خیره شد و اخماش باز شد .

_هرچقدر میخوای بمون ولی بگو چرا

_کار یکی از بادیگاردام بود وقتی که خواب بودم

_ خوب ؟

_ و...هوف چطور الان اینطوری برگردم اونجا الان به هیچکدوم اعتماد ندارم میگم لوفی کارارو بکنه..

سانجی نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و رفت سمت در.

_کجا میری ؟

_برات غذا درست کنم

سانجی رفت داخل آشپزخونه و براش سوپ درست کرد و چشاش از خستگی نیم باز بود و صورتشو شست و کاسه سوپ و برداشت و رفت کنار زورو روی تخت نشست.

_ دهنتو باز کن

_ مگه بچم ؟

_گفتم باز کن

با اخم نگاش کرد و زورو کلافه دهنشو باز کرد و سانجی سوپ میزاشت دهنش و سرش پایین بود و به زخم زورو خیره بود .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now