(زمان حال)
16 February
ساعت 18:30
_ حق داشتی واقعا ...
_ هوف نمیدونم هم پشیمونم هم ...
لبخند کوتاهی زدم و به ساک گیتاری که با خودش آورده بود خیره شدم .
_ به نظرم یه بار دیگه بهش فرصت بده
_ تا معذرت نخواد نه ...هنوز پروعه
_ سانجی جدی میگم تو مشکلی نداری واقعا بی خوابیتم با قرصات درست شده دیگه ...
سانجی لبخند کوتاهی زد برگشت سمتم .
_ شاید واقعا نیاز داشتم که ...با یکی حرف بزنم ...به یکی اعتماد کنم همه چیو براش بگم ...یکی واقعا گوش بده ...
_ کار من همینه ...گوش دادن ...گاهی اوقات حرف زدن راجب مشکلات خودش همه چیو درمان میکنه ...به نظرم این جلسه آخرت باشه اما اگه دوست داری میتونی بازم بیای...
_ فک نکنم بخوام دیگه به عنوان تراپیست بیام پیشت ...به عنوان یه دوست چطوره ؟
یه لحظه سر جام خشکم زد و فقط خیره شدم بهش و لبخند کوتاهی زدم .
_ سانجی...
_ حرف بدی زدم مگه ...
سانجی خندش گرفت و ساکشن باز کرد و گیتارش در آورد و بالا دستش معلوم بود که درستش کردن .
_ همون چیزی که نوشتم و بزنم ؟
_ اره
لبخندی زدم که سانجی گیتارشو کوک کردن و برگه ای که ملودی رو روش نوشته بود در آوردم از لا کتاب و گرفتم جلوش که شروع کرد به زدن و فقط با لبخند گوش میدادم و آهنگش آروم بود و به لبخندش خیره شدم که خودشم حالت آرومی داشت و وقتی تموم لبخند کوتاهی زدم و متقابل لبخند زد و دادش دستم .
_ من بزنم ؟
_ اره ...هرچی میخوای
_ خیلی وقته نزدم خیلیا یادم رفتن ...
_ مهم نیست
لبخند ریزی زدم آروم ازش گرفتم خواستم بزنم ولی دو دل بودم نفس عمیقی کشیدم پسش دادم بهش.
_ فک نکنم بتونم الان ...
_ باشه باشه خودتو اذیت نکن
سانجی لبخند ریزی زد و گیتارشو گذاشت تو ساک و خواست بلند شه و که گوشه لباسشو گرفتم نشوندمش.
_ میدونم وقت تموم شده ولی ...اگه قراره آخرین جلسه باشه من هنوز راجب بچگیت نمیدونم ...هر موقع برام هرچی تعریف کردی موهاتو چنگ زدی...حدس میزنم یه تروما از بچگیت باشه نه ؟
با این حرفم قیافه سانجی سرد شد و یه جور بهم خیره شد که حس میکردم بیشتر عصبی شد تا ناراحت و همونطوری جدی بهش خیره شدم .
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .