Part 14

29 4 5
                                    

_ خ...خفه شو ...بازم ...کن

زورو ساکت شد و دستاش میلرزید و وایساد پشت سر سانجی و زنجیر دست و پاشو باز کرد و خواست بغلش کنه که سانجی با دست سالمش با مشت زد تو صورت زورو و اوفتاد رو زمین و گوشه صورتش یه کم زخمی شد و سانجی پوکر بهش خیره شد .

_ ب...برم بالا

سانجی از سرما میلرزید و بخار دهنش به خاطر سرما از توی تاریکی زیر زمین معلوم بود . زورو از جاش بلند شد و تمام مدت سرش پایین بود و اومد خم شد و سانجی رو انداخت رو کولشو موهاشو محکم گرفت تا نندازش و سانجی دستاشو دور گردنش حلقه کرد و دست چپش میلرزید و بدجور درد میکرد. زورو از داخل زیر زمین اومد بیرون و داشت بارون میومد و همونطوری با قدما آروم سانجی رو برد داخل و از پله ها رفت بالا و بردش تو اتاق خودش و لرزش بدن سانجی رو حس میکرد و آروم گذاشتش رو تخت یه تیشرت و شلوار مشکی از لباسا خودش آورد و تن سانجی کرد و نشست بالا سرش و گوشیشو برداشت و زنگ زد به چوپر و گفت نیم ساعت دیگه میرسه و سرشو همونطوری انداخت پایین و ساکت بود تا سانجی رو نبینه.

_ زورو نگام کن

سانجی با اخم بهش خیره بود و گوشه لبش و دماغشم رد خون مونده بود و به تاج تخت تکیه داد .

_ چجور نگات کنم

زورو کلافه دندوناشو بهم کوبید و بغض بدی تو گلوش بود ولی جلو خودشو گرفته بود .

_ گفتم نگام کن

لحن سانجی جدی و عصبی بود و زورو زیر چشی نگاش کرد و برگشت سمتشو و وقتی به زخماش نگاه میکرد حالش بدتر میشد.

_ من ...

_ میدونم

سانجی نفس عمیقی کشید و زل زد تو چشای زورو خم شد و فک زورو گرفت و مجبورش کرد نگاش کنه.

_ انقد عذاب وجدان نداشته باش

_ و..ولی

_ ولی بی ولی..فقط خفه شو و دیگه هیچی نگو...تو میدونستی مواد ریختن تو مشروبت ولی بازم خوردیش..اصلا شاید سم بود..چه گوهی میخواستی بخوری بعدش ؟...حسود بدبخت

زورو کمی تعجب کرد و با لحن سوالی پرسید .

_ منظورت چیه

_ احمق پودینگ و میگم ...اصلا به توچه اومده خونم ....به تو چه ربطی داره چی ازم گرفته ...اشپزمه بهش گفتم بیاد دستور پخت یه چیزی رو بهش بدم ....اصلا تو چرا یکی رو گذاشتی منو تعقیب کنه ؟

زورو همون لحظه نگاهش سرد شد و به چشا عصبی سانجی خیره شد و سانجی فکشو محکم تر فشار داد .

_ بهم ربط داره

_آخرین بارت باشه یکی رو میفرستی تعقیبم کنه

پوکر فکشو ول کرد و صورتشو پس زد و چشاشو بست و به تخت تکیه داد و زورو آروم فکشو مالید چون درد میکرد و گوشیش زنگ خورد و رفت پایین و چوپر و با خودش آورد بالا و چوپر وقتی سانجی رو دید سریع چشاش گرد و اومد کیف وسایلشو باز کرد و سانجی رو معاینه میکرد. سانجی با دیدن چوپر جا خورد چون شبیه پسر بچه ها بود و قدش حداقل زیر ۱۶۰ بود شایدم اشتباه میکرد و لبخند کوتاهی زد و به موها قهوه ای پر و کوتاه چوپر خیره بود و سکوت کرده بود. چوپر آب دهنشو قورت داد چون بغض داشت و هرموقع یکی رو درمان میکرد دلش میسوخت و بغض میکرد و آروم زمزمه کرد .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now