Part 39

5 1 0
                                    

7 January

ساعت 21:00

سانجی یه پالتو قهوه ای تا روی زانوهاش و یقه اسکی مشکی و شلوار فاستونی مشکی پوشیده بود و داشت کفشاشو می‌پوشید و توی این یه هفته نه زورو دیده بود و نه بهش زنگ زده بود زورو هم همینطور ولی امشب فرق داشت. تا الان ۴ بار بهش زنگ زده بود و گوشی روی بلندگو بود. وقتی دید زورو جواب داد از روی بلندگو برش داشت و صاف وایساد .

_ چرا ساکتی ؟

_ تو زنگ زدی

سانجی نفس عمیقی کشید و موهاشو داد عقب و نمی‌خواست باهاش حرف بزنه ولی نمیشد .

_ میدونم ناراحتی مثل بچه ها هم قهر کردی رفتی ولی امشب لوفی زنگ زد گفت بریم رستوران دوباره ...یادت که نرفته تولدشه....

_ کادوشو دادم قبلا ...

_ پس نمیای ؟

سانجی خیره شد به پریز کنار در و میخواست زورو بیاد و منتظر جوابش بود که از پشت گوشی معلوم بود زورو نفس عمیقی کشید.

_ میام ...

سانجی خواست چیزی بگه که همون لحظه گوشی قطع شد و پوکر به صفحه گوشی خیره شد و لامپا رو خاموش کرد .

ساعت 22:00

نشسته بودیم و سانجی و لوفی داشتن حرف میزدن ولی سانجی همه حواسش به ساعت گوشی بود و وقتی حرفشون تموم لوفی تکیه داد به صندلی و با لبخند ریزی زمزمه کرد .

_گفتی میاد

_اره ولی دیر کرده دوباره

_ اینبار یه کم زیاد دیر نکرده ؟

سانجی نفس عمیقی کشید و بلند شد و لبخندی زد .

_میرم بهش زنگ میزنم ...

سانجی از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین و به مشروب جلوم خیره شدم.

_اون نمیاد

_چی؟چرا؟

_ سانجی اونقدری برام تعریف کرده هردوشون بشناسم ...

لوفی ابرویی بالا انداخت و خیره شد به سقف.

_ اره شاید نیاد...

سانجی بعد از چند دقیقه برگشت و نشست کنارمون و لبخند مصنوعی زد و از قیافش میشد خوند که جواب نداده زورو. منو لوفی نگاه هم کردیم و دیگه راجب زورو حرف نزدیم و ساعتای ۱۲ شب بود که هردومون بلند شدیم و سانجی بلند شد و لبخند محوی زد .

_ هی سانجی بازم ممنون برای امشب ببخشید دوباره اوفتادی زحمت

_ نه ..خیلیم از این زحمت خوشم میاد ...خدافظ احمق

_ ازت متنفرم

لوفی لبخند شنگولی زد و سانجی برای یه لحظه خواست بغل کنه که سانجی کله لوفی و گرفت و نزاشت .

Zoro X sanjiWhere stories live. Discover now