7 January
ساعت 21:00
سانجی یه پالتو قهوه ای تا روی زانوهاش و یقه اسکی مشکی و شلوار فاستونی مشکی پوشیده بود و داشت کفشاشو میپوشید و توی این یه هفته نه زورو دیده بود و نه بهش زنگ زده بود زورو هم همینطور ولی امشب فرق داشت. تا الان ۴ بار بهش زنگ زده بود و گوشی روی بلندگو بود. وقتی دید زورو جواب داد از روی بلندگو برش داشت و صاف وایساد .
_ چرا ساکتی ؟
_ تو زنگ زدی
سانجی نفس عمیقی کشید و موهاشو داد عقب و نمیخواست باهاش حرف بزنه ولی نمیشد .
_ میدونم ناراحتی مثل بچه ها هم قهر کردی رفتی ولی امشب لوفی زنگ زد گفت بریم رستوران دوباره ...یادت که نرفته تولدشه....
_ کادوشو دادم قبلا ...
_ پس نمیای ؟
سانجی خیره شد به پریز کنار در و میخواست زورو بیاد و منتظر جوابش بود که از پشت گوشی معلوم بود زورو نفس عمیقی کشید.
_ میام ...
سانجی خواست چیزی بگه که همون لحظه گوشی قطع شد و پوکر به صفحه گوشی خیره شد و لامپا رو خاموش کرد .
ساعت 22:00
نشسته بودیم و سانجی و لوفی داشتن حرف میزدن ولی سانجی همه حواسش به ساعت گوشی بود و وقتی حرفشون تموم لوفی تکیه داد به صندلی و با لبخند ریزی زمزمه کرد .
_گفتی میاد
_اره ولی دیر کرده دوباره
_ اینبار یه کم زیاد دیر نکرده ؟
سانجی نفس عمیقی کشید و بلند شد و لبخندی زد .
_میرم بهش زنگ میزنم ...
سانجی از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین و به مشروب جلوم خیره شدم.
_اون نمیاد
_چی؟چرا؟
_ سانجی اونقدری برام تعریف کرده هردوشون بشناسم ...
لوفی ابرویی بالا انداخت و خیره شد به سقف.
_ اره شاید نیاد...
سانجی بعد از چند دقیقه برگشت و نشست کنارمون و لبخند مصنوعی زد و از قیافش میشد خوند که جواب نداده زورو. منو لوفی نگاه هم کردیم و دیگه راجب زورو حرف نزدیم و ساعتای ۱۲ شب بود که هردومون بلند شدیم و سانجی بلند شد و لبخند محوی زد .
_ هی سانجی بازم ممنون برای امشب ببخشید دوباره اوفتادی زحمت
_ نه ..خیلیم از این زحمت خوشم میاد ...خدافظ احمق
_ ازت متنفرم
لوفی لبخند شنگولی زد و سانجی برای یه لحظه خواست بغل کنه که سانجی کله لوفی و گرفت و نزاشت .
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .