part 1

1.6K 121 15
                                    

سم: "دین یه کیس جدید پیدا کردم. یه زن و شوهر به طور وحشیانه ای... "

دین: " سم خواهش می کنم! تازه از شکار برگشتیم. بذار یکم استراحت کنیم. "

سم: "آخرین شکار یک هفته پیش بود! "

دین: "می دونی که هانتر های دیگه ای هم هستن که می تونی بهشون زنگ بزنی مگه نه؟"

سم: " یالا دین. احتمالا یه کیس وامپایر یا ورولف ساده هست. حالا که کس هم تو بانکر هست سریع تر هم می تونیم تمومش کنیم. "

کس در همون لحظه وارد سالن جنگ بانکر شد. "کیس جدید پیدا کردید؟"

دین نگاهی به کس انداخت " اره سم اصرار داره یه نگاهی بهش بندازیم. "

کس نگاهی بین سم و دین انداخت " پس منتظر چی هستیم؟"

دین: "تو هم با ما میایی؟"

کس: " البته دین. شاید به کمکم نیاز داشتید. "

دین "پس بزن بریم! "

سم با تعجب به برادرش که تا چند لحظه پیش اصرار داشت از شکار خسته شده نگاه کرد. دین متوجه نگاه سم شد و گفت: "چرا اونجوری نگاه می کنی. کس گفت میاد. با قدرتهایی که کس داره تا فردا شب برگشتیم! "

سم فقط سری تکون داد و چیزی نگفت.

***

همه چیز دقیقا طبق برنامه پیش رفت. یه لونه ی ورولف ها بود که خیلی نزدیک به شهر اومده بود و مردم بی دفاع رو طعمه کرده بود.
سم و دین و کس اونجا رو پیدا کردن و وارد شدن.
کستیل مواظب بود که آسیبی به سم و دین نرسه. خودشو تو مسیر گرگ هایی قرار می داد که از پشت به سم و دین حمله می کردن. خنجر کس وقتی گرگ ها رو یکی بعد از دیگری زخمی می کرد و می کشت توی نور ماه برق می زد.
دین خسته و خیس عرق نفس نفس زنان نگاهی به اطراف انداخت. زمین پر از خون شده بود.

دین "فکر نکنم هنوز آلفای گروه رو کشته باشیم. بهتره یه سر به زیر زمین هم بزنیم"

سم سری به علامت تایید تکان داد " اره. باید اینجا رو بیشتر بگردیم. بهتره جدا نشیم. "

دین با نور چراغ قوه اش راه را روشن میکرد و سم و کس با خنجر های اماده منتظر حمله ی احتمالی از عقب و اطراف بودند. در راهرو های تاریک به حرکت ادامه دادند تا به یک سالن بزرگ رسیدند. دور اتاق قفس های بزرگی بود که افرادی در آن از دست هاشون به زمین بسته شده بودند.

سم: " این جا چه کوفتیه؟"

دین: " ورولف های جدید. هنوز کامل تبدیل نشدن. "

صدایی از پشت سرشان آمد: " درست حدس زدی! ما نیاز به ارتش داریم. "

دین بلافاصله الفای گروه رو شناخت. هنوز به شکل گرگ تبدیل نشده بود ولی کاملا مشخص بود که با بقیه گرگینه هایی که تا الان در این لونه کشته فرق داره.

آلفا هر سه تازه وارد را وارسی کرد "وینچستر ها! " و نگاهش روی کستیل قفل شد و دندان هایش را با خشم به هم فشرد: "پس تو باید کستیل معروف باشی! "

دین با نیشخند نگاهی به کستیل انداخت: "تو هم معروف شدی کس! "

قبل از اینکه دین بتونه حرف دیگه ای بزنه، آلفا به گرگ تبدیل شده بود و به سمت اونها خیز برداشت. کستیل سریع سم و دین را کنار زد و با ورولف روبرو شد. سعی کرد با یک حرکت سریع خنجرش رو در بدن گرگ فروکنه ولی فقط تونست پهلوش رو خراش بده. یکی از پنجه های بزرگ گرگ به سینه اش خورد و اون رو محکم به زمین کوبید.

دین داد زد: "کس! " و سعی کرد به سمت گرگ شلیک کنه ولی به قدری تاریک بود و کس و گرگ سریع حرکت می کردند می ترسید تیرش به کستیل برخورد کند.

سم از سمت دیگر داد زد "دین قفس ها خالی ان. ورولف های دیگه دارن میان! "

دین به پشت سرش نگاه کرد. حداقل پنج گرگ دیگر با سرعت به سمت آنها می اومدن. دین وقت رو تلف نکرد و هدف گرفت. تیر نقره یکی پس از دیگری از تفنگ های سم و دین شلیک می شد ولی انگار فقط زخم های سطحی ایجاد می کرد چون از سرعت حمله ی گرگ ها حتی ذره ای کم نمی شد.
دین و سم با خنجر هایشان آماده شدند. دین نیم نگاهی به کس و الفا انداخت که هنوز سخت درگیر مبارزه بودن. با سر به سم اشاره ای کرد و سم هم سرش را تکان داد. هردو اماده شدند. پشت به پشت هم ایستادند. گرگ ها اونها رو محاصره کرده بودن. چشم های زردشان و دندان های تیزشان در تاریکی برق می زد. ناگهان به سمتشون خیز برداشت. تعدادشون خیلی زیاد بود. دین چند جا از بدنش درد ناگهانی شدیدی حس کرد و از صدای ناله ی سم فهمید اونم شرایط مشابهی داره. لگدی به گرگی که سعی می کرد پنجه ش رو دوباره به دین برسونه زد و تونست خنجرش رو توی گردن یکی دیگه از گرگ ها فرو کنه. سم یکی از گرگ ها رو زخمی کرده بود و درحال تقلا با دومی بود تا پوزه اش را از گردنش دور نگه داره.

دین میدونست که این وضع زیاد ادامه نخواهد داشت. تعداد گرگ ها زیاد بود و سم و دین هردو چندین زخم عمیق داشتند. به سختی از بین دندان به هم فشرده داد زد" کس کدوم گوری هستی!؟"

ناگهان نور شدیدی سالن رو پرکرد و صدای زوزه ی درد گرگ ها بلند شد. سم و دین با دست چشمهاشون رو بستن. وقتی دین چشمش رو باز کرد دید که سالن پر از جسد ورولف ها ست. الفای اونها هم کمی اونطرف تر روی زمین افتاده بود.

دین به کس که بالا سرشون ایستاده بود نگاه کرد. "کم مونده بود تکه پارمون کنن! "

کس دستش رو دراز کرد و به سم و دین کمک کرد بایستند: "عذر می خوام دین. الفا قوی تر از چیزی بود که فکر می کردم. "

سم پهلوش را گرفته بود و با درد گفت: "ولی به موقع بود. مرسی کس! "

کستیل جلو رفت و سم رو شفا داد. نوری که از انگشتای کس خارج می شد برای یک لحظه سوسو زد ولی چند ثانیه ی طولانی بعد سم کاملا صاف و بدون زخم ایستاده بود. کس بعد به سمت دین رفت. دین که متوجه شونه های افتاده ی کس و قدم های کندش شده بود پرسید: "کس تو خوبی؟"

کس قبل از اینکه جواب بده دو انگشت روی پشونی دین گذاشت و چشماش رو بست. انگار تمرکز بیشتری لازم داشت تا دین رو شفا بده. وقتی دستش را پایین آورد نفس نفس می زد.

دین شونه ی کس رو گرفت و کمکش کرد صاف بایسته و سرش رو بالا بیاره: " هی! کس چی شده! "

کستیل سرش را تکون داد: "چیز مهمی نیست. فقط از گریسم بیشتر از چیزی که فکر می کردم می تونم ، استفاده کردم. "

دین لبخندی زد: "باطری هات تموم شده هوم؟ "

سم به پشت سرش نگاهی انداخت: "بهتره زودتر از اینجا بریم. ممکنه بازم باشن. "

کستیل با چشمای تنگ شده با دقت به اطراف نگاه کرد، سالن دوباره کاملا تاریک بود. ولی کس نیازی به نور نداشت. "من ورولف دیگه ای این نزدیکی حس نمی کنم. همه کشته شدن"

دین لبخندی زد "عالیه بالاخره می تونیم برگردیم! "
***

در ایمپالا کس سرش را به شیشه ی سرد تکیه داد و چشمانش را بست. زخمی هایی که گرگ آلفا به بدنش زده بود هنوز خونریزی داشت. گریسش ضعیف تر از اونی بود که اونها رو هم خوب کنه. ولی مهم نبود. مهم سم و دین بود که الان زنده و سالم بودن. زخم های خودش اتفاق مهمی نبود.

صدای نگران دین از جلو اومد "کس حالت خوبه؟"

قبل از اینکه کس جواب بده سم متوجه لکه های قرمز روی کت کس شده بود. بیرون از اون دخمه ی تاریک، زیر نور ماه ، کاملا زخم ها و لباس پاره و خونی کس مشخص بود. "خدای من کس! تو زخمی شدی! چرا چیزی نگفتی؟ دین ماشین رو بزن کنار! "

دین به سرعت ماشین را کنار زد و پیاده شد. در سمت کستیل را باز کرد و با عصبانیت گفت: "با این وضع ما رو شفا دادی!؟ "

کستیل با صدای خسته ای گفت: " دین واقعا چیزی نیست. زخم ها خوب می شن فقط احتیاج به استراحت دارم. "

سم کیف کمک های اولیه را به دست دین داد و گفت: "کس ما یه تیم هستیم. باید به ما می گفتی! کتت رو بزن کنار تا زخمات رو پانسمان کنیم. "

به اصرار کس زخم ها رو بخیه نکردن و فقط یه پانسمان ساده کردن. دین متوجه شد که زخمای کس بهتر نمیشن. ولی خونریزی تقریبا قطع شده بود.
مسیر برگشت به بانکر با سکوت سپری شد. کس چشماش رو بسته بود و سعی میکرد استراحت کند. سم و دین هم گهگاهی نگاه نگرانی به سمتش می انداختند.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now