Part 31

366 44 0
                                    

Part 31

حدود دو ساعت بود که هر سه هنوز منتظر بودن تا سگ لعنتی کراولی برگرده. دین مدام به ساعتش نگاه می کرد و قدم می زد. از این که بی کار ایستاده بودند متنفر بود. با تمام وجودش دلش می خواست سوار ایمپالا بشه و خودش دنبال کس بره. ولی حتی نمی دونست کس کجاست. تنها کاری که ازش بر نمی اومد صبر کردن بود. همین انتظار داشت دیوونه ش می کرد.

چشماش رو که یه لحظه روی هم می ذاشت یادش می اومد که کس رو بار اول در چه حالی پیدا کرده بودن.... صورت خونی و بدن اش و لاش کس رو می دید که روی تخت از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. مدام حرفایی که به کس زده بود توی ذهنش تکرار می شد. مدام صورت غمگین کس وقتی برای اخرین بار توی چشماش نگاه کرده بود رو می دید.

بغض سنگینی به سینه ش فشار می اورد. حاضر بود هر کاری بکنه و هرچیزی بده تا به عقب برگرده و نذاره اون شب کس از بانکر بره... ولی دیگه خیلی دیر شده بود... کس هیچ وقت نمی بخشیدش. بعد از این همه سال دین چقدر راحت بهش بی اعتماد شده بود. چقدر راحت به وفاداریش شک کرده بود. چطور تونسته بود این کارو با کس بکنه؟!

فکر می کرد کس رو می شناسه. ولی وقتی واقعا موقعش رسیده بود جوری بهش شک کرده بود که انگار هیچ وقت نمی شناختش . می دونست دوستی با کس رو برای همیشه از دست داده. الان تنها چیزی که براش مونده بود نجات دادن کس بود. باید هر جور بود قبل از اینکه دیر بشه کس رو پیدا می کرد.

کس داشت تاوان حماقت دین رو پس می داد. تمام شیطان های جهنم نتونسته بودن کاری که دین کرده بود رو با کس بکنن. دین بود که کس رو دو دستی تحویل دشمناش داده بود.

سم هر از گاهی نگاه نگرانی به دین می انداخت. دین اصلا خوب به نظر نمی اومد. رنگش پریده بود و قیافه اش داغون بود. یک جا بند نمی شد و مدام راه می رفت. گودی پای چشماش سم رو می ترسوند. دین اصلا در وضعی نبود که بتونه با لژیون و لوسیفر رو به رو بشه. دیدن کس بار اول توی اون وضع به اندازه کافی سخت بود. سم واقعا نمی دونست این بار چی منتظرشون هست. اگر اتفاقی برای کس افتاده باشه ... اگر دیر به کس می رسیدن... سم حتی نمی خواست بهش فکر کنه... می ترسید دین رو هم از دست بده.

سم : کراولی خبری نشد؟

کراولی چشماش رو تنگ کرد و به بوته های دور دست نگاه کرد : داره میادش .... بیا پیش پاپا دختر خوب

دین از جاش پرید و جلو تر رفت : چی می گه؟ چی پیدا کرده ؟ کس کجاست؟ حالش خوبه؟

کراولی جواب نداد. سرش رو نزدیک پوزه ی سگ برده بود و داشت به خر خر هاش گوش می کرد.

صورت کراولی در هم رفت ‌: جاش رو پیدا کرده... ولی باید زود راه بیوفتید... اوضاع زیاد خوب به نظر نمیاد

دین یه لحظه حس کرد قلبش نمی زنه. به سختی ناله ای کرد : کس؟

کراولی چیزی نگفت. فقط اشاره ای به سگش کرد تا برگرده به همون جایی که ازش اومده بود.

دین‌: ما رو سریع تله پرت کن اونجا

کراولی قیافه ای گرفت : فک کردی من کیم؟ منو با فرشته ی خونگیت اشتباه گرفتی! نمی تونم شما ها رو ببرم

سم با عجله سویچ ایمپالا رو بیرون اورد. : ادرس رو بگو!

کراولی : روی نقشه نشونت می دم.

سم و دین روی نقشه ای که کراولی نشون می داد خم شدند

کراولی : زیاد دور نیست. شاید ۷ ساعت.... اگر سریع بیاید.

دین با صدایی که می لرزید گفت : تو باید سریعتر خودتو برسونی اونجا... کس....

کراولی روش رو برگردوند و حرف دین رو قطع کرد. : قول نمی دم بتونم کاری کنم. تمام محدوده محافظت شده... شاید فقط بتونم سرش رو گرم کنم تا برسید.

لحظه ای بعد کراولی ناپدید شده بود.

سم یه دفعه انگار چیزی یادش اومد. کلید رو به دین داد و سمت بانکر دوید : الان میام. ماشین رو اماده کن!

دین با تعجب به سم نگاه کرد : سم ! کجا میری!

ولی سم جواب نداد. وقتی سم برگشت دین فهمید دنبال چی رفته بوده. سم روینا رو با خودش اورده بود.

دین : اونو چرا اوردی؟

روینا : هی من اسم دارم!

سم : می تونه کمکمون کنه دین ... بهش قول دادم بعد از این بذارم بره.

دین چشم غره ای به سم رفت ولی حرفی نزد. الان هیچ چیزی مهم تر از نجات دادن کس نبود.

دین با تمام سرعتی که می تونست می روند. دقیقا مثل بار اول. ولی این دفعه فرق داشت. هزار بار بدتر بود. این بار دین می دونست همه چیزو خودش خراب کرده. می ترسید وقتی اونجا برسه خیلی دیر باشه. می ترسید کس.... نه نباید اینجور فکر می کرد

تنها کاری که ازش بر می اومد این بود که پدال رو تا ته فشار بده و امید وار باشه کس هنوز زنده باشه. بغض به گلوش فشار می اورد. چشمای خسته ش درست توی جاده ی تاریک نمی دید . ولی ذهنش فقط روی یه چیز تمرکز داشت. اونم کس بود . اروم و بی صدا شروع به دعا کرد : / کس ؟ دارم میام ... پیدات کردیم کس... طاقت بیار ... خواهش می کنم./

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now