Part 13

365 54 2
                                    

وقتی دین به بانکر رسید سم و روینا داشتن روی طلسم کار می کردن. دین با پاهای خسته و بدن کوفته خودش رو به پایین پله های بانکر رسوند.

با دیدن قیافه ی داغون و لباس های غرق خون دین، سم نگران شد و جلو اومد تا اگر لازم باشه به برادرش کمک کنه.

سم : "دین زخمی شدی ؟ حالت خوبه؟"

دین نگاهش رو از سم دزدید. نه، حالش اصلا خوب نبود. ولی الان نمی تونست حرف بزنه. نه جلوی روینا. الان فقط پیدا کردن کس مهم بود.

دین جواب سوال سم رو نداد. در عوض پرسید: " چی پیدا کردید، سم؟"

سم که خیالش راحت شده بود که دین زخمی نشده دوبار کنار میزی که با روینا روی طلسم کار می کردند برگشت. و به روینا اشاره کرد تا توضیح بده.

روینا :"فرشتت حسابی داره محافظت می شه. طلسم هام نمی تونن پیداش کنن. فقط یکی از طلسم های کتاب نفرین شده هست که میتونه گریس فرشته رو از ورای تمام سد‌ها لمس کنه و جاش رو بهم بگه."

دین جا خورد. با عصبانیت نگاهی به سم انداخت: "کد های کتاب نفرین شده رو دادی دستش؟"

سم اخم کرد و دستش رو به سینه ش زد: "باید چکار می کردم، دین؟ خودت گفتی باید هر طور شده کس رو پیدا کنیم و بعد ول کردی رفتی! حتی تماس هامو جواب نمی دادی. همه ی طلسم های دیگه رو امتحان کردیم، دین. این طلسم اخرین راهه. "

دین چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید. باورش نمی شد سم اون کد ها رو دست جادوگر مو قرمز داده. ولی الان فرصت جر و بحث نبود. سم راست می گفت. باید کس رو هرچه زود تر پیدا می کردن.

روینا نگاهی به جفتشون انداخت و لبخند موزیانه ای زد. معلوم بود از این که کد ها رو بالاخره در اختیار داره خیلی خوشحاله: "خب پیرا، طلسم تقریبا اماده شده ولی یه مشکل هست. "

دین اخم کرد. بدن خسته ش دیگه نمی کشید. با دست هاش به میز تکیه داد و به وسایل و مواد جادوگری روینا نگاهی انداخت: "چه مشکلی؟"

سم اهسته گفت: "لمس کردن گریس یه فرشته با این طلسم زیاد جالب نیست. "سم نگاهی به روینا کرد و ادامه داد: "دقیق تر اینکه، برای فرشته ای که اینطور رد یابی می شه دردناکه. مثل این هست که گریس رو با طلسم فرابخونی. یه ارتباط موقت کوتاه برقرار می شه و طلسم روی نقشه نشون می ده که حدودا کس کجاست. و کس... کس الان احتمالا توی وضعیت بدی هست. ممکنه... " و حرفش رو ادامه نداد.

دین با عصبانیت جملش رو کامل کرد: "ممکنه براش خطر ناک باشه؟ ممکنه بکشدش مگه نه؟"

سم سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد.

روینا شونه هاش رو بالا انداخت و اشاره ای به میز جلوش کرد: "این اخرین راهه. اگر زودتر پیداش نکنید شاید دیگه برای فکر کردن به خطرات احتمالی خیلی دیر شده باشه."

دین خودش رو از میز جدا کرد و شروع کرد به قدم زدن. چند دور طول سالن بانکر رو بالا و پایین رفت. نمی تونست درست فکر کنه. حرف هایی که شنیده بود کاملا ذهنش رو به هم ریخته بود. سردردش بدتر از قبل شده بود. چشماش رو بهم فشرد و دستی به صورتش کشید. باید کس رو نجات می داد. ولی نمی تونست به خطر بندازتش. نمی تونست باعث درد بیشترش بشه. حتی فکرشم باعث می شد چیز ناخوشایندی تو شکمش بالاپایین بشه. ولی چاره ای نبود. اگر زودتر کس رو پیدا نمی کردن لژیون اونو می کشت.

دین با صدای گرفته ای گفت: "شروع کن!"

روینا سری تکون داد و نفس عمیقی کشید. بعد زیر لب شروع به خوندن ورد کرد. چشماش رو بست و دستش رو بالای نقشه اماده نگه داشت.
دین دندون هاش رو به هم فشرد و منتظر موند.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now