Part 2

723 83 5
                                    

تا وقتی به بانکر رسیدن کس کاملا خوب شده بود. سم دین هم متوجه شده بودند و دیگه کاملا نگرانی شون بر طرف شده بود.

دین کیف وسایل شکار رو روی دوشش انداخت و از پله های بانکر پایین رفت "دیگه حالا وقت استراحته. امیدوارم حالا حالاها کیس جدید پیدا نشه. " رو به کس کرد و با خنده گفت "بعد از کلی وقت الان به فرصت مناسبه که چند تا درس زندگی دیگه بهت بدم! "

سم ناله ای کرد و چشمش رو چرخوند. کس فقط اخم کوچیکی کرد. درس های دین اغلب دیدن فیلم های مورد علاقه دین بودن که دین حین فیلم در باره تمام نکاتی که به نظرش برای کس لازم بود سخنرانی میکرد.

فیلم دیدن با کستیل یکی از لذت بخش ترین ساعتای زندگی دین بود. دیدن کس که از کوچکترین اشاره به سکس خجالت زده می شد و کنایه ها گیجش میکرد از هر چیزی برای دین خنده دارتر بود. تمام مدت فیلم به شوخی های سم و دین و نگاه های گیج کس و گاهی هم برداشت های کاملا غلط ولی بامزه کس میگذشت.

ولی بیشتر از همه، بودن کس تو بانکر کنارشون، صحیح و‌سالم ، برای دین بزرگترین لذت بود. بودن کستیل همیشه حس آرامش خاصی به دین میداد که خودش هم علتش رو درست متوجه نمیشد.

وقتی کس برای هفته ها غیبش میزد، دین همیشه عصبی و بیقرار بود. هنوز بعد از سال ها که کس رو میشناخت، به این کار کس عادت نکرده بود. فقط سعی میکرد باهاش کنار بیاد. هرچی باشه کستیل یه فرشته بود و کارهای مهم تری داشت. و دین؟... دین فقط یه انسان بود...
ولی تو این سال ها که کستیل رو میشناختن، خیلی به هم نزدیک شده بودن. بیشتر از دوست... یه خانواده بودن...

دین دستش رو توی ظرف پاپکرن کرد و با خودش فکر کرد / باید از کس بخوام بیشتر باهامون وقت بگذرونه. چون... چون درستش همینه... ما یه خونواده ایم. /
دین همیشه این توجیه رو برای خودش و بقیه می آورد ؛ کس خانواده بود.

کس: "ممنون دین، بابت همبرگر و فیلم. "

کستیل از جاش بلند شده بود. دین حس بدی پیدا کرد. یه حسی مثل دلخوری. کس میخواست دوباره بره.

سم: "کس داری میری؟ فک کردیم امشب میمونی! یه اتاق برات آماده کرده بودیم. "

اتاق در واقع ایده دین بود. دین نا خود اگاه نفس راحتی کشید که سم به این موضوع اشاره نکرد.

کس: "هنوز کارهای زیادی مونده. باید دنبال سرنخی از کلی بگردم. "

دین: "از اینجا هم میتونیم دنبالش بگردیم! "

کس: "باید با چند تا از فرشته ها ملاقات کنم. شاید چیزی پیدا کرده باشن. "

دین صداش رو بالاتر برد: "کس ، دوباره برمیگردی بهشت؟ چند بار دیگه باید بهت آسیب بزنن تا بفهمی نمیشه بهشون اعتماد کرد! "

سم با آهسته دین رو صدا کرد تا بیشتر از این سر کستیل غر نزنه.

کس آروم ولی محکم به دین گفت: "دین هرچی باشه اونا برادرا و خواهرای من هستن. در ضمن الان مسئله ی نفلیم از همه چیز مهمتره. باید قبل از تولدش پیداش کنم. از پسش بر میام. بهم اعتماد کن دین. "

اینطور نبود که دین به کستیل اعتماد نداشت. دین فقط از فرشته های دیگه مطمئن نبود. به هیچ وجه. با این حال نفس عمیقی کشید و کوتاه اومد. نمیخواست آزادی تصمیم گیری کس رو ازش بگیره.

دین: "بهم زنگ بزن، فهمیدی؟ هر اتفاقی افتاد میخوام بدونم. "

کس سری تکون داد: "حتما دین. " و از بانکر رفت.

دین خودش رو روی صندلی ول کرد. دوباره اون حس قبل برگشته بود. همین چند دقیقه پیش بود که دین و سم در حال خنده و خوشگذرونی بودن. ولی الان انگار دین روز ها بود نخندیده.

سم نگاهی با دین رد و بدل کرد. "حالا چکار باید کنیم؟"

دین شونه اش رو بالا انداخت و با بی حوصلگی گفت: "چمیدونم. همون کاری که قبلا میکردیم. یه کیس جدید پیدا میشه و میریم چند تا هیولای بد ترکیب رو نفله میکنیم. " چند لحظه به جای خالی کس خیره شد. بعد از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت. "میرم بخوابم سم. شب بخیر. "

سم سری تکون داد و کمی بعد به سمت اتاق خودش رفت
هیچ کدوم نمیدونستن اینده چی میشه.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now