Part 4

522 61 3
                                    

دو روز بعد صبح زود وقتی سم وارد اشپزخانه شد دید دین زودتر از اون رسیده. لبتاب جلوش باز بود و یه لیوان قهوه پر هم کنارش بود. سم تعجب کرد. بآورش نمی شد دین دنبال شکار می گرده.

سم: "هی زود بیدار شدی! "

دین سرش را بالا نیوورد: "هوم"

سم سمت قهوه ساز رفت تا برای خودش هم قهوه بریزه. همونطور که پشتش به دین بود پرسید. : "چیزی پیدا کردی؟"

دین با بی حوصلگی جواب داد: "نه"

سم حدس می زد چرا دین کلافه هست. اروم تر پرسید: "خبری از کس نشد؟"

دین نفسش رو بیرون داد و لبتاب رو بست و هول داد کنار: "نه هنوز خبری نشده. "

سم روبروش نشست. می تونست حس کنه دین نگرانه: "بهش زنگ زدی؟"

دین قهوه ش رو نزدیک دهنش برد و چشماش رو از سم دزدید: که چی بهش بگم؟ قرار شد اگر چیزی پیدا کنه زنگ بزنه. حتما اتفاق خاصی نیوفتاده. "

سم ولی کاملا میدید که دین داره سعی می کنه وانمود کنه براش مهم نیست. سم اخمی کرد: "اگر انقدر نگرانی چرا خودت بهش زنگ نمیزنی؟"

دین: "نگران نیستم! "

سم با حرص گوشی خودش رو در آورد و شماره کستیل رو گرفت. کاملا مشخص بود دین بی قراره. ولی سم حوصله بحث کردن نداشت. البته خودش هم یه حس بد به رفت کس به بهشت داشت. این که تو این دو روز خبری از کس نشده بود یعنی احتمالا فرشته ها کمکی نکرده بودن.

بعد چند بوق طولانی بالاخره کس برداشت: "سم؟"

سم اخمی کرد. صدای کس خسته به نظر میرسید. سم سریع بلندگو رو فعال کرد.

"هی کس! حالت چطوره؟ چه خبر؟"

کس آهی کشید و بعد از چند ثانیه گفت: "همونطور بود که حدس میزدم. بهشت کمکی به ما نمیکنه. "

کس ساکت شد و توضیح بیشتری نداد. سم و دین نگاه مشکوکی رد و بدل کردن.

نگرانی که ته دل دین بالا و پایین میرفت حالا بیشتر شده بود. صدای کس دین رو بیشتر نگران کرده بود. با خودش فکر کرد باید همراهش می رفت. نباید می ذاشت تنها بره. دین سرش رو به گوشی سم که روی میز بینشون بود نزدیکتر برد: "کس ، الان کجایی؟ حالت خوبه؟"

کس: "توی مینسوتا هستم. یه سرنخ احتمالی پیدا شد و تصمیم گرفتم یه نگاهی -"

دین حرف کس رو قطع کرد و این بار آروم تر پرسید: "کس جواب سوالمو ندادی. حالت خوبه؟"

کستیل یه مکث طولانی کرد: "من خوبم دین. "

دین لبخند تلخی زد و سرش رو پایین انداخت. مثل روز روشن بود که کس خوب نیست. این که کس سعی میکرد جواب همیشگی دین رو تحویل خودش بده ، قلب دین رو می فشرد.

دین صدای گرفته ش رو صاف کرد: "کس... کی برمیگردی بانکر؟"

کس: "نمیدونم دین. شاید زمان زیادی ببره. "

دین گوشی رو تو دستش گرفت و از جاش بلند شد: "کس... مواظب باش کار احمقانه ای نکنی. "

کس جوابی نداد و بعد از اون تماس قطع شد.

سم برای دین قیافه ای گرفت: "کار احمقانه؟ چرا فقط نمیگی مواظب خودش باشه؟"

دین گوشی رو روی میز جلوی سم انداخت و دوباره سمت لبتابش رفت: " اون هیچ وقت مواظب خودش نیس. اینطوری شاید حداقل خودشو تو دردسر نندازه. سم، باید زودتر یه رد از این نفلیم پیدا کنیم. وقت زیادی نمونده. "

سم سری تکون داد و لبتاپ خودش رو باز کرد. درک می کرد چرا کس داره تمام سعیش رو می کنه تا کلی رو پیدا کنه. می دونست خودش رو مقصر می دونه که نفلیم به وجود اومد و بعد کلی از دستش فرار کرده. اگر می تونستن به کس کمک کنن تا زودتر کلی و نفلیم رو پیدا کنه شاید اون وقت کس دیگه حس نمی کرد مجبوره خودش به تنهایی ایالت ها رو زیر و رو کنه. شاید اون وقت دوباره همه پیش هم می موندن و خانواده ش کامل میشد.

سم حس می کرد فقط در اون صورت هست که دین از این کلافگی در میاد.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now