Part 5

532 63 3
                                    

کیس شکار بعدی چند روز بعد پیدا شد. این بار دین به کس زنگ نزد تا ازش بخواد همراهشون بیاد. حس می کرد کس یکم احتیاج به فاصله داره و خودش هر وقت خواست بر می گرده. همیشه همینطوری بود مگه نه؟ دین تمام مدت به خودش یاد آوری می کرد که تمام عمرش بدون کس هم شکار رفته و احتیاجی به یه فرشته نداره.
ولی چیزی که سعی می کرد بهش فکر نکنه این بود که بودن یه فرشته که با نیرو هاش تو شکار کمکشون کنه براش مهم نبود. دین چیز دیگه ای می خواست. چیزی که حضور کس کنارش بهش می داد، بدون اینکه حتی کار خاصی کنه. دین دقیقا نمی فهمید چیه و این کلافش کرده بود.
کس دوباره سراغ فرشته ها رفته بود و چند روز بود ازش خبری نبود. همین بی خبری بیشتر از هر چیزی اعصابش رو به هم می ریخت.
دین از مخفیگاهی که کمین کرده بود سرکی کشید. سم سمت دیگر خرابه ی معدن مخفی شده بود و منتظر برگشتن اون شیطان بودن. سم و دین اون روز بالاخره ردش رو به اون معدن گرفته بودن. دین لحظه شماری می کرد که کار این حروم زاده رو تموم کنه.
تا حالا دو تا فرشته کشته شده بودن. دیدن اون بال های سوخته و جای خنجر سه گوش روی بدن قربانی ها شکی باقی نمی ذاشت. تا حالا سابقه نداشت که شیاطین فرشته ها رو بگیرن به این راحتی بتون اون ها رو بکشن. این دین رو نگران می کرد. نمی دونست دقیقا با چی طرف هستن. ولی در عین حال خوشحال بود که کس باهاشون نیست. می دونست دیدن اون بال های سوخته و برادر های سلاخی و شکنجه شدش چقدر برای کس زجر آوره. در ضمن این جوری کس در امان بود. لازم نبود قاطی شکاری بشه که مستقیما فرشته ها رو هدف قرار می ده نه؟ اگر دین این شیطان رو می فرستاد به همون جهنمی که ازش اومده اونوقت خیالش راحت بود هیچ وقت نمی تونه سراغ کس بره.
به خودش اومد و دید چند دقیقه هست تو فکرای خودشه. باید حواسش به شکار باشه! چه مرگش شده بود ؟
سم رو دید که اشاره ای به ورودی معدن کرد و دوباره سرش رو دزدید.
چند دقیقه بعد شیطان وارد شده بود.
دین خنجرش رو اماده بالا آورد. صدای نفس های سنگین شیطان از دیوار های معدن پژواک می کرد. قدم هاش هر لحظه نزدیک تر می شد. دین شروع به شمارش کرد. تا چند لحظه ی دیگه به تله های شیطانی که سم کشیده بود می رسید و می تونستن کار رو شروع کنن.
لحظه ها کند می گذشت..  صدای قدم های شیطان هنوز نزدیک تر می شد. خبری از گیر افتادن شیطان نبود. قلب دین اونقدر محکم می زد که تقریبا صدای خرناس نفس های شیطان رو نمی شنید.
دقیقا موقعی که دین می خواست سرک بکشد و موقعیت شیطان رو ببینه، بشکه هایی که دین پشتش قایم شده بود با ضربه ی وحشتناکی به هوا رفت. دین وقتی دوباره تونست ببینه، روی زمین افتاده بود و شیطان غول پیکر داشت بهش نزدیک می شد.
دین تا حالا چنین موجودی ندیده بود. تمام بدنش سیاه بود. شاخ های بلند و تیزش از بین سایه کاملا واضح بود. صدای خرخر غیر انسانی اش شبیه خنده ی دهشناکی بود.
صدای شکلیک چند گلوله بلند شد. سم از پشت داد زد "دین! "
ولی گلوله ها اثری نداشت. شیطان انگار حتی متوجه نشده بود. تمام توجه ش به دین بود. دستای سیاه و ناخن های تیز بلندش رو به سمت گلوی دین برد و اون رو از گردن بلند کرد. دین سعی کرد از چنگالش فرار کنه. سعی کرد تقلا کنه ولی بیفایده بود. سم رو از گوشه ی چشمش دید که خنجر فرشته رو به پهلوی شیطان فرو کرد ولی شیطان با یک دست ضربه ای به سر سم زد و سم چند متر دور تر به طرف یکی از ستون های پرت شد و دیگه بلند نشد.
دین با صدای خفه ای داد زد: "سم! "
شیطان دین رو جلو تر برد و با صدای بم و هیس مانندی غرید: "کجاست؟"
دین به سختی می تونست حتی نفس بکشه: "چی؟"
شیطان: "اون کجاست؟"
دین به بریده بریده گفت: "در باره کی... حرف می زنی؟ "
شیطان چنگال هایش را بیشتر در بدن دین فرو کرد: " اون فرشته کجاست؟"
دین صورتشو از درد تو هم کشید و ناله ی خفه های کرد. براش نفسی نمونده بود تا فریادی بزنه.
شیطان سر بد ترکیبش رو جلو تر آورد. بوی مشمئز کننده ش حال دین رو به هم میزد. دین رو بو کشید و زمزمه کرد: " می تونم حسش کنم.... تو می شناسیش... نه.... بیشتر از اون... کجا مخفی شده؟"
دین سر از حرف های این شیطان در نمی آورد. نگاهی به کنار ستون انداخت و دید سم هنوز بیهوشه. باید زمان می خرید: " تو کی هستی؟"
"اسم من لژیون هست. چون ما بسیاریم. "
دین آب دهنش رو با فشار قورت داد. عالی بود. لژیون ارتش جهنمی. همینو کم داشتن. یکی از قدرتمند ترین ارتش های شیاطین جهنم الان رو به روش ایستاده بود. دین با خودش داشت فکر می کرد که بقیه ی اعضای ارتش کجا هستن که لژیون اون رو محکم تکون داد و چنگال هاش رو بیشتر توی پهلو هاش فرو کرد. دین از شدت درد جلوی چشماش سیاهی می رفت.
لژیون با غرشی کر کننده فریاد زد: " اون فرشته کجاست؟ کستیل کجاست!؟"

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now