Part 6

487 57 4
                                    

کستیل پاش را روی ترمز گذاشت و کنار گرفت. با دستایی لرزان به سختی در ماشینش رو باز کرد و به زحمت خودش را بیرون کشید. چند نفس عمیق کشید تا اروم بشه. این دومین بار بود که این سردرد عجیب برمی گشت. صدای فریادی روی رادیو ی فرشته ها که اسمش را با عجز و لابه صدا می زد و کمک می خواست. بعد از اون دوباره سکوت بود.

کس اول فکر می کرد این یه تله ای باشه که فرشته ها براش گذاشتن. ولی وقتی بیشتر تحقیق کرد متوجه شد که کسی داره فرشته ها رو می کشه. فرشته ی اولی که کشته شده بود از دوستای زمان گذشته ی کس بود. اون جنگجوی قویی بود و کس فکرشم نمی کرد این سرنوشتش باشه.

این بار هم صدای فرشته ای که اسمش رو فریاد زده بود براش آشنا بود. حالا می دونست که کسی که فرشته ها را می کشت ، هر کی که بود، دنبال خودش بود. دیگه نمی ذاشت خون فرشته های بیشتری به خاطرش ریخته بشه. باید جلوش رو می گرفت.

وقتی کس به انباری که از اونجا صدای فرشته رو شنیده بود رسید دید که زمین های اطراف کاملا سوخته شدن. کستیل مشت هاش رو گره کرد و خنجرش رو بیرون آورد. این علامت شکنجه ی یه فرشته بود. کس با احتیاط وارد انبار شد. می دونست خیلی دیر شده. پیکر یه فرشته ی دیگه در یه پوسته ی زن روی زمین غرق خون افتاده بود. کستیل با سرعت جلو رفت و با دیدن زخمهای متعدد خنجر و بال سوخته ی روی زمین نفس در سینه ش حبس شد.

باید هر جور شده عامل این کشتار رو پیدا می کرد. کس تمام انبار رو به دنبال یه سرنخ از قاتل دوستان گذشته ش گشت. این انبار در واقع متعلق به معدنی متروکه در همون نزدیکی بود. روی یه میز خاک گرفته یه نقشه از تونل های معدن و مسیر ورودیش باز و دستخورده افتاده بود. معلوم بود یکی به تازگی نقشه ها رو بررسی کرده.

کس با خودش فکر کرد که چک کردن تونل ها شاید ردی از قاتل فرشته ها بدست بده.

نفس عمیقی کشید و با قدم های محکم به سمت معدن رفت. به معدن که نزدیک تر شد چیزی دید که باعث شد یک لحظه قلبش نزنه.

کمی دور تر از معدن ، مخفی شده کنار بوته ها ، ایمپالا قابل تشخیص بود. همون لحظه صدای دعای دین رو شنید

دین: / کس؟ کس.. . ! کمک... /

کستیل قدم هاش رو تند تر کرد و وارد تونل های تاریک شد. ترس مثل چنگالی سینه ش رو می فشرد. حس می کرد گریسش از خشم و ترس در حال جوشیدنه. سم و دین در خطر بودن و این براش غیر قابل قبول بود. محافظت از اونا وظیفه ش بود! باید نجاتشون می داد.

کمی که جلو رفت صداهای مبهمی به گوش می رسید. صدای غرش غیر انسانی و ناله های ضعیف.

کس با خودش زمزمه کرد: دین!

به سمت صدا شروع به دویدن کرد. با خودش فکر کرد نیاز به یه نقشه داره ولی براش وقت نداشت. خنجرش رو محکم تر در دست گرفت و خودش را به صدا ها رسوند.

اولین چیزی که دید یک شیطان غول پیکر با شاخ ها ی بلند بود که دین رو از گردن بلند کرده بود.
با دیدن این صحنه کس خشکش زد. اون شیطان رو می شناخت. لژیون! ولی امکان نداشت! ‌چطور اونا از جهنم خارج شده بودن. قرن ها بود که اونجا به زنجیر کشیده شده بودن!

شیطان دین رو وحشیانه تکون داد و فریاد زد: "کستیل کجاست؟"

کس: "من اینجام، لژیون. "

شیطان اهسته برگشت و کس رو دید که با صورتی که با رگه هایی از خشم الهی در هم رفته پشت سرش ایستاده با خنجرش اماده ی حمله هس.

دین به سختی ناله کرد: "کس؟"

چشمای کاملا سیاه لژیون برقی زد. توجهش حالا کاملا روی کس بود و دین از بین چنگال هایش زمین افتاد.

کستیل نگاه نگرانی به دین انداخت. لباس های دین پاره و خونی بود و از بین شکاف های لباسش, زخم های عمیقش مشخص بود. کس با چشماش دنبال سم گشت و اون رو بیهوش کنار یکی از ستون ها پیدا کرد. هر دو نیاز به کمک داشتن.

کس با عجله پیش سم رفت. ضربه ی بدی به سرش خورده بود. کس دستش رو روی پیشونی سم گذاشت و اون رو سریع شفا داد.

سم اهسته چشماش رو باز کرد "کس؟"

شیطان به نرمی غرید: " کستیل! می دونستم میای! "

کس: "چی خوای؟"

لژیون با خونسردی به کستیل نگاه کرد که از جاش بلند شده بود و حالا به سمت دین می رفت. : "ارباب کجاست؟"

کس کنار دین زانو زده بود که با این سوال شیطان جا خورد: " کی؟"

لژیون: " تظاهر نکن نمی دونی کستیل. همه می دونن که تو با لوسیفر هم پیمانی. دوزخ بهش نیاز داره. باید پیداش کنیم. اون کجاست؟"

کستیل با اخم سرش رو کمی کج کرد. مطمئن نبود منظورش رو درست فهمیده باشه. "لوسیفر تو قفس مخصوص خودش تو جهنم زندانی هست! "

کستیل می دونست وقت زیادی نداره. انگشتاش رو روی پیشونی دین گذاشت و سعی کرد با سرعت بیشتری تا جایی که می تونه گریسش رو وارد بدن دین کنه تا زخم هاش رو شفا بده. زخم ها زیاد و عمیق بودن. دین خون زیادی از دست داده بود. کس می دونست نمی تونه کامل دین رو شفا بده. بند آوردن خونریزی ها و برطرف کردن آسیب های داخلی جدی تر تنها کاری بود که فعلا می تونست بکنه.

شفا دادن سم و دین نیروی زیادی ازش گرفته بود. وقتی که دستش رو از پیشونی دین برداشت نفس نفس می زد و چشماش تار می دید.

لژیون با دیدن وضعیت کستیل ، با لب های پاره شده و بدشکلش لبخند کجی زد بعد کمی مکث جواب داد: "اگر در جهنم بود من می دونستم. قفس الان ماه هاست که خالیه! لوسیفر آزاد شده. اون کجاست؟"

کستیل سرش را تکون داد. لژیون اشتباه می کرد. امکان نداشت. چند هفته ای می شد که با کمک روینا و کراولی ، لوسیفر رو دوباره زندانی کرده بودند.

دین از روی زمین کمی نیم خیز شد. با چشمایی که سعی می کرد ترسش رو مخفی کنه نگاهش رو به کس دوخت و زمزمه کرد. "کس؟ جریان چیه؟"

کس خودش هم نمی فهمید. رو به شیطان با اخم و با لحنمحکم تر گفت: "اون توی جهنمه. وقتی پرتش کردن به همونجایی که ازش اومده بود ، من اونجا بودم! "

لژیون چند قدم به سمت کس نزدیک تر شد. چنگال هاش را به هم زد و خس خس کنان گفت: " پس اونجا بودی و ارباب رو دیدیش! خب دیگه چی می دونی؟"

کستیل ناخوداگاه نگاهی به دین انداخت که روی زمین تقلا می کرد بلند بشه. هنوز ضعف داشت. باید زمان می خرید. باید شیطان رو از خانواده ش دور می کرد. برای همین ایستاد و از سم و دین فاصله گرفت.

کس "باهاش چکار داری؟"

لژیون ناگهان سرش را جلو آورد وغرید "با من بازی نکن فرشته! خوب می دونی برنامه چیه! ما باید ارباب رو به شکوه قبلش برگردونیم. نفلیم برگ برنده ی ماست. و تو فرشته... تو قبلا کمک های بزرگی کردی. این بار باید به من کمک کنی! "

چشمای کس از تعجب گشاد شد ولی فرصت حرف زدن پیدا نکرد. لژیون جلو پرید و چنگال هاش را در پهلوی کس فرو کرد و اون رو از زمین کند.

دین و سم با هم فریاد زدن: "کس! "

کس از درد فریاد زد. سعی کرد خودش را آزاد کند. سعی کرد با نیروی گریسش شیطان رو دور کنه. ولی گریسش فقط سوسوی ضعیفی زد و خاموش شد. نیروی زیادی از گریسش مصرف شده بود. لژیون با دیدن تقلا های کس خنده ی غرش مانندی کرد.

کس سعی کرد با خنجر به شیطان ضربه بزند ولی زخم ها کاری نبودن. مشت شیطان غول پیکر دور بدنش محکم تر شد. کس حس کرد چند دنده دیگه زیر فشار مشت های گره شده شیطان شکست. لژیون چنگال هاش رو بیشتر و بیشتر در بدن کس فرو می کرد. کس بی اختیار فریاد دیگه ای از درد کشید. صدای گنگ دین رو می شنید که اسمش رو فریاد می زد و لحظه ای بعد همه چیز در گردابی از تله پورت شیطان ناپدید شده بود

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now