Part 15

424 52 2
                                    

دین ایمپالا رو با اخرین سرعتی که میتونست میروند. نمی تونست بیشتر از این وقت رو تلف کنه. تا همین الان هم وقت زیادی رو از دست داده بودن . باید کس رو نجات میداد.

سم سمبل هایی که روینا برای مخفی موندن از دید لژیون داده بود رو با خون روی کاغذ میکشید و در جیبش می ذاشت. انواع طلسم های حفاظتی رو با خودشون آورده بودن. ولی نمیدونستن اگر لژیون واقعا سر و کله ش پیدا بشه چقدر این طلسم ها به درد میخورن.

سم نگاهی به صورت درهم و خسته ی دین کرد و آهسته و با تردید پرسید: " دین... از شیطان هایی که پیدا کردی... چیزی فهمیدی؟"

دین دوباره یاد حرف هایی که شنیده بود افتاد و دندوناشو به هم فشرد. نمیدونست به سم چی بگه. اینطور نبود که به کس اعتماد نداشته باشه. ولی کس تو این سال ها اشتباهای زیادی هم کرده بود. دین هنوز دلیل خیلی از کارهاشو شاید درست نمیفهمید. حرفهایی که اون شیطان ها زده بودن خاطرات تلخ زیادی رو زنده کرده بود.

دین با اخم سرش رو تکون داد: "چیز جدیدی نگفتن. هنوز راهی برای شکست دادنش نداریم"

سم: "پس نقشه چیه؟"

دین: "باید جایی که کس رو مخفی کرده پیدا کنیم. بعدش تصمیم می گیریم چکار کنیم. "

بعد از چند لحظه سکوت دین فکری به ذهنش رسید: "به نظر میاد لژیون جاهای تاریک و زیرزمینی رو ترجیح میده. توی اون محدوده ای که روینا نشون داد، معدن یا تونل زیر زمینی هست؟"

سم سریع نقشه ی منطقه رو رو لبتابش باز کرد.

سم: "معدن نیست ولی یه غار زیر زمینی اونجا هست که به دلیل ریزش های خطرناکش برای بررسی های تحقیقاتی ناامن اعلام شده بوده. "

دین: "ینی مسیر های تونل های داخل غار رو نداریم؟"

سم با اخم به صفحه لبتابش خیره شده بود: "سعی میکنم بیشتر بگردم. "
کمی بعد سم گفت: "تا جایی که اکتشافت پیشرفته، نقشه وجود داره. جلوتر از اون فقط حدس و گمان هست. باید شانس بیاریم تا بتونیم سریع پیداش کنیم. "

دین فقط با هووم جواب سم رو داد و بعد از اون سکوت بود.
دین میدونست هیچ وقت شانس باهاشون نیست. فقط امیدوار بود کس یکم دیگه طاقت بیاره.

باخودش شروع کرد به دعا کردن: " کس... داریم میایم... چیزی نمونده... تحمل کن... "

جایی که سم پیدا کرده بود پرت و دور از محل زندگی مردم بود. وقتی به فاصله ی دویست متری از
کوهی که غار در اون بود رسیدن، دین محکم پاش رو رو ترمز گذاشت. سم که هنوز داشت تو لبتابش نقشه ها رو بالا و پایین می کرد به سختی خودش رو تو صندلیش نگه داشت ولی لبتابش از دستش پرت شد.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now