Part 20وقتی در بانکر پشت سر کس بسته شد سم به خودش اومد با بهت داد زد: " تو چه مرگت شده دین! میفهمی داری چی می گی؟" و با عجله دنبال کس از پله ها بالا رفت. هنوز به در نرسیده بود که صدای دین رو شنید.
دین با صدای گرفته جوری که انگار کسی گلوش رو می فشرد به زور گفت: " بذار بره سم... "
سم خشکش زد: " داری چی می گی! اون کس هست! تو که واقعا همچین فکری در باره ش نمی کنی! مگه نه ؟ واقعا فکر نمی کنی که با لوسیفر هم دسته! "
دین سرش رو توی دستش گرفت و فریاد زد: " نمی دونم سم! می فهمی نمی دونم! دیگه هیچی نمی دونم! "
سم از پله ها دوباره پایین اومد. کاملا معلوم بود که دین فقط کمی با مرز دیوانگی فاصله داشت: " چرا حرف نمی زنی دین! بگو چی شده! از وقتی کس گم شده بود یه جور دیگه بودی! چی رو ازم مخفی می کنی! ؟"
دین از جاش بلند شد و شروع کرد به راه رفتن. خودش هم نمی دونست چه حسی داره و چه فکری می کنه. گیج شده بود. از یه سمت با تمام وجود می خواست به کس اعتماد کنه. می خواست باور کنه که کس راست می گه. ولی از سمت دیگه تمام ترس ها و شک هاش توی سرش مدام تکرار می شد.
دین: " وقتی دنبال کس می گشتم چند تا شیطان گیر اوردم و سعی کردم به حرف بیارمشون.... شایدم بیشتر می خواستم حرصمو سرشون خالی کنم... نمی دونم... از همه شون یه سوال می پرسیدم. 'لژیون رو کی آزاد کرده؟ '... سم... همه شون یه جواب بهم می دادن؛ کس! ... اولش باورم نمی شد. ولی بعد از ساعت ها شکنجه کردن و ده دوازد تا شیطانِ نفله شده بالاخره کم کم... "
سم اخمی کرد و با ترس آب دهانش رو قورت داد: " اونا چی بهت گفتن دین؟! می دونی شیطان ها دروغ می گن... "
دین بلند تر گفت: " معلومه که می دونم سم! چه فکری درباره ی من می کنی؟ ولی حرفای اونا... حتی نمی تونم تکرارشون کنم... همه شون فقط از کس میگفتن... حرفای اونا منو یاد چند سال پیش مینداخت سم... کار هایی که کس کرده... تمام اشتباهاتش! همه چیز جور در میومد! همه چیز! "
سم سرش رو تکون داد: "دین... ما کس رو بخشیده بودیم... تمام اون ماجرا ها تموم شده! کس عوض شده... می دونه اشتباه کرده... بارها سعی کرد جبران کنه... تا پای جونش هم رفت! "
دین دستی توی موهاش کشید و چند بار دیگه عرض سالن رو با قدم هاش بالا و پایین رفت: " اسونه این حرف رو بزنی سم... خیال می کنی خودم این فکر هارو نکردم! ؟ فکر می کنی من کس رو نبخشیده بودم؟"
سم: " نمی دونم دین... برام بگو چی شنیدی! "
دین: " اون شیطان های حروم زاده می گفتن کس برای قدرت تمام این کارهارو می کرده... جنگ با بهشت... لوایتان... بله گفتنش به لوسیفر و حالا هم آزاد شدن لژیون... تمام این ها نقشه بوده تا قدرت رو توی بهشت به دست بگیره! "
سم با بهت به دین نگاه کرد. انگار خواب می دید. باورش نمی شد این حرف ها رو دین زده باشه.
سم: " دین! تو کستیل رو بهتر از هرکسی می شناسی! اره گاهی نمی دونه عواقب کاراش چی می تونه باشه... گاهی یه دنده و تک رو هست... ولی اون هیچ وقت خودخواه نبود! هیچ وقت برای قدرت اون کار ها رو نمی کرد! تمام مدت فکر میکرد داره کار درست رو میکنه. همیشه فقط میخواست کمک کنه! "
دین با انگشت بین دو چشمش رو مالید. سردرد وحشتناکی گرفته بود. از فکر هایی که کرده بود خجالت می کشید. ولی هنوز در گوشه ی ذهنش اون شک ها ول کن نبودن. از این که می دید سم به این راحتی و بدون کینه در باره کارهای اشتباه گذشته ی کس حرف می زنه احساس بدی داشت. این دین بود که باید از کس دفاع می کرد. نه این که اون رو اینجور برنجونه و دو دستی تحویل دشمناش بده که اون بیرون شکنجه ش کرده بودن!
دین: "کس درست جواب سوالام رو نمیداد! خودت دیدی که! همیشه طفره میره! همیشه فکر میکنه خودش باید به تنهایی کارا رو انجام بده! همیشه اخرش بدون توضیح ول میکنه و میره! "
سم اخمی کرد: "پس مشکل تو اینه؟"
YOU ARE READING
Left Behind
Fanfictionدین و کس و سم هر سه به دنبال نفلیم لوسیفر می گردند. ولی دست های پشت پرده ای در کار هست که باعث میشه وارد ماجرای خطرناکی بشن. تمام باور ها زیر سوال می ره و رابطه کس و دین هست که به خطر می افته. ایا کس رو به موقع از دست شیاطین نجات می دن یا کس از اول...