Part 18

367 43 0
                                    


‏Part 18

دین تمام روز سر در گم بود. افکار متناقضی داشت. از یه طرف حرف هایی که شنیده بود فکرش رو اشفته کرده بود و از سمت دیگه با تمام وجود به کس اعتماد داشت. یا شایدم می خواست به خودش بقبولونه که این طوره. اگر یکم دیگه بیشتر به اون مسائل فکر می کرد حتما دیوونه می شد. این ها چیزی نبود که بتونه بره و از کس بپرسه. حتی نمی تونست در موردشون با سم حرف بزنه. ولی سم کم کم متوجه رفتار عجیب دین شده بود.

سم: " دین چی شده؟"

دین: " چیزی نیست سم "
سم: " کس حالش خوبه ؟ اتفاقی افتاده؟"

با اومدن اسم کس دین حس کرد قلبش فروریخت.

دین: "اون خوبه... گفتم چیزی نیست... فقط نگرانم... می دونی... و لوسیفر! اون کدوم گوری هست؟"

سم: "دوباره با روینا صحبت کردم. دین واقعا فکر نمی کنم کار روینا بوده باشه. لوسیفر اونو کشت! گردنش رو شکست!برای چی باید دوباره به لوسیفر کمک کنه؟"

دین: " منم همین حدسو می زنم... پس کار کی بوده؟"

سم یه مکث طولانی کرد: " فقط دو نفر می مونن. کس و کراولی"

دین با شدت سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد. نمی خواست اسم اون شیطان رو کنار اسم کس بشنوه. کس هیچ وقت همچین کاری نمی کرد مگه نه؟ چرا کس باید همچین کاری کنه؟

ولی مشکل همین بود... کس قبلا کارهای اشتباهی کرده بود و هر چی دین بیشتر بهشون فکر می کرد این شکی که به جونش افتاده بود بیشتر و بیشتر از درون می خوردش.

/اون به لوسیفر بله گفت... اجازه داد از وسلش استفاده کنه... و بعد هم فراریش داد... همه اینا برای قدرته... برای کنترل نفلیم لوسیفر... کستیل بار ها ثابت کرده که فقط دنبال اینه... قدرت!... تو کستیل رو نمی شناسی، دین وینچستر/

سم: " هی دین ؟ صدامو نمی شنوی؟"

دین یه دفعه از افکارش بیرون پرید و به سم نگاه کرد. سم با نگرانی اخمی کرد و گفت: " گفتم حالا باید چکار کنیم؟ چطوری کراولی رو پیدا کنیم... "

دین: " نمی دونم سم... واقعا نمی دونم"

سم که فهمید دین زیاد حال خوبی نداره دیگه در اون باره حرفی نزد. : " برو استراحت کن دین... قیافت داغونه... اصلا شب خوابیدی؟"

دین سری تکون داد. شب قبل رو فقط چند ساعت کنار تخت کس چرت زده بود. خوابیدن فعلا در توانش نبود.

سم: "من میرم یه سر به کس بزنم ببینم چیزی لازم نداره؟ تو هم برو و یکم بخواب."

دین سری تکون داد ولی از جاش تکون نخورد. دوباره تو افکار خودش غرق بود و متوجه نشد سم کی بلند شد و رفت.

****

روز بعد وقتی سم در اتاق کس رو باز کرد دید کس داره یکی از کتاب های قدیمی رو ورق می زنه

سم: " هی!چطوری؟ چیزی پیدا کردی؟"

کس: " سلام سم. بهترم. چیز زیادی نه... فقط... توی این کتاب نوشته که لژیون فقط به دستور نیرو های بهشتی می تونه آزاد بشه... نمی فهمم... یه چیزی درست نیست... "

سم اخمی کرد: " اره اون قسمت رو خوندم... فکر کردم حتما اشتباه شده... خرافات قدیمیه خب می دونی که... اون کتاب ها خیلی اشتباه هم دارن... "

کس کتاب رو بست. سرش رو تکون داد و اخمی کرد: " هرچی فکر می کنم نمی فهمم چطور لوسیفر می تونه هنوز آزاد باشه... جون کلی در خطره... اگر دست لژیون یا لوسیفر به کلی و نفلیم برسه... "

سم: "نمی ذاریم کار به اونجا برسه.... کس... دین برام تعریف کرد چی گفتی... می دونم برات سخته ولی باید در موردش حرف بزنیم... اون گریس لوسیفر رو جدا کرد درسته؟ به نظرت می تونه با اون جای لوسیفر رو پیدا کنه؟"

کس چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد اهسته گفت: " فکر کنم بتونه... و وقتی اون رو پیدا کنه... "

کس ادامه نداد. ولی لازم هم نبود. اگر قدرت های لوسیفر و ارتشش با هم جمع می شد کار همه ساخته بود. سم می تونست ببینه کس چقدر مضطرب و نگرانه. توی ذهنش مدام به دنبال راهی بود. کراولی که گم و گور شده بود برای همین اخرین راه رو پیش کشید.

سم: " به نظرت می تونیم از بهشت کمک بگیریم؟ می تونی اونجا بری؟"

کس با شدت سرش رو تکون داد: " نه سم. اصلا... نمی تونم ازشون کمک بخوام... متاسفم. "

سم اخم کرد و با تعجب پرسید: "چرا کس... چی شده ؟"

و بعد سم فکری به ذهنش رسید و با نگرانی پرسید: " وقتی به بهشت رفته بودی تا دنبال کلی و بچه ش بگردی اتفاقی اون بالا افتاد؟"

کس نگاهش رو از سم گرفت. نمی خواست در مورد طرد شدنش از بهشت حرفی بزنه. فقط اروم زمزمه کرد: " اونا به من کمکی نمی کنن سم"

سم سری تکون داد و سعی کرد بحث رو عوض کنه. کاملا مشخص بود که این موضوع کس رو بدجوری ناراحت کرده.

سم: " خیلی خب... پس فقط کراولی می مونه باید اون رو پیدا کنیم.... من می رم دنبال دین. شاید روینا هم بتونه کمکی کنه پیداش کنیم. تو هم اگر کاری داشتی یا چیزی پیدا کردی بهمون خبر بده. "

کس سری تکون داد و سم از اتاق بیرون رفت.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now