part 32
ساعت ها به کندی می گذشت. کس نمی دونست چه مدته که اینجا توی این دخمه زندانی لوسیفر هست. تنها چیزی که الان می فهمید درد وحشتناکی بود که لحظه ای اروم نمی گرفت.
زمین رو پر های خونی و شکسته شده ی بالش پوشونده بود. کس با حسرت بهشون نگاه کرد. ذره ذره ی خانواده و دوستاش ... دین ... و بعد گریس و بالش جلوی چشماش ازش گرفته شده بود. بال های لخت استخونیش در سرمای زیر زمین می لرزید. سعی کرد اونها رو کمی به بدنش نزدیک تر کنه ولی بالهاش دردناک و زخمی بودند
نمی دونست برای چی هنوز مقاومت می کنه... شاید یه ترسوی بزدل بود که از مرگ می ترسید... حاضر بود تمام این درد رو تحمل کنه تا شاید یک بار دیگه هم که شده صدای دین رو بشنوه... حتی صدای دعا کردنش... می دونست یه ارزوی محاله...
کس به سختی سرش رو از روی سینه ی زخمیش بلند کرد. تصویر تار لوسیفر رو دید که با خنجر خونیش جلوش ایستاده بود و بهش پوزخند می زد.
لوسیفر سرش رو نزدیک گوش کس برد و اهسته زمزمه کرد : فکر نکنم کسی برای نجاتت بیاد . تو چی فکر می کنی؟ هووم؟ فقط منو تو.... من که دارم کلی خوش می گذرونم!
لوسیفر یک دسته ی دیگه از پر های کس رو گرفت و کس از درد ناله ای کرد. روی بال های شکسته ش پر زیادی نمونده بود و لوسیفر به همین چند دسته ی باقی مونده هم رحم نمی کرد.
لوسیفر : بال های قشنگی داشتی... هیچ وقت به قشنگی بال های من نبود ولی خب در نوع خودش بی نظیر بود... ولی حیف.... بعد از جهنم دیگه هیچ وقت مثل قبل نشد مگه نه؟ الان هم که دیگه....
لوسیفر بال های کس رو بر انداز کرد. به جز استخوان و پوست زخمی و پاره چیزی از اون زیبایی نمونده بود.
ولی برای کس این مهم نبود. کس نگران وقتی بود که لوسیفر خسته بشه و بخواد دوباره گریسش رو ازش بگیره. شاید اگر همون موقع کار گریس و خودش رو تموم می کرد برای همه بهتر بود. اون طور لوسیفر دیگه نمی تونست از گریسش استفاده کنه و کس دیگه مجبور نبود این درد رو تحمل کنه
کس یه بار دیگه به دین فکر کرد. دلش براش تنگ شده بود. ولی حالا مطمن بود که دیگه هیچ وقت نمی بیندش. شایدم این بهتر بود... نمی خواست دین یه بار دیگه به چشم یه خائن بهش نگاه کنه. خاطره همون یک بار هنوز از درون خردش می کرد... بغض گلوش رو می فشرد. چی شد به اینجا رسیده بود.
تمام تلاشش رو کرده بود. این پایانی نبود فکر می کرد در انتظارشه.
کس چشماش رو بست. فقط یه تصمیم نهایی مونده بود تا کار رو تموم کنه. از مردن نمی ترسید. خودشم نمی دونست چرا هنوز اینجاست. منتظر چی بود؟ دین؟ دین برای نجاتش نمی اومد... فکر هم نمی کرد چیزی ازش برای نجات دادن بمونه...
YOU ARE READING
Left Behind
Fanfictionدین و کس و سم هر سه به دنبال نفلیم لوسیفر می گردند. ولی دست های پشت پرده ای در کار هست که باعث میشه وارد ماجرای خطرناکی بشن. تمام باور ها زیر سوال می ره و رابطه کس و دین هست که به خطر می افته. ایا کس رو به موقع از دست شیاطین نجات می دن یا کس از اول...