Part 26

370 42 5
                                    


‏Part 26


دین در اتاق رو پشت سرش محکم بست. به در تکیه داد و چشماش رو روی هم فشرد. قلبش داشت از سینه ش بیرون میزد. نمیتونست مثل سم اروم باشه. اروم بودن سم و حرف های روینا دیگه از تحملش خارج بود. کس اون بیرون گم شده بود و انگار برای کسی مهم نبود.

دین سرش رو به در کوبید. مقصر خودش بود. نمی تونست کس دیگه ای رو قضاوت کنه. خودش باعث همه اینا شده بود. خودش باعث شده بود کس ازش نا امید شه . خودش کس رو رونده بود و حالا..... اگر اتفاقی برای کس می افتاد...

سردرد داشت دیوونه ش میکرد. بدن خسته ش دیگه نمیکشید. نمیتونست بخوابه ، چیزی از گلوش پایین نمیرفت... چه طور میتونست فکر خورد و خوراک باشه وقتی کس هر لحظه بیشتر تو خطر فرو میرفت و دین حتی نمی تونست پیداش کنه. دیگه نمیدونست دیگه باید چکار کنه. ولی فقط یه چیز تو مغزش تکرار میشد.

/باید کس رو برگردونم ... باید همه چیزو بهش بگم .../

اهسته دستش رو توی جیبش برد و گوشی کس رو بیرون کشید. چند دقیقه ی طولانی به صفحه ی گوشی خیره شد.

این که کس موبایلش رو با خودش نبرده بود داشت دین رو به مرز جنون هل میداد. انگار اینجوری نشون داده بود دیگه نمی خواد پیداش کنن و یا حتی باهاش در ارتباط باشن.

صفحه ی گوشی از درگیری قبلی یه ترک بزرگ برداشته بود ولی هنوز کار می کرد. توی این دو روز که از رفتن کس می گذشت وقتی تنها میشد مدام گوشی رو بیرون می اورد و به صفحه ش خیره می شد . انگار منتظر بود بهش بگه کستیل کجاست و در چه وضعی هس. شایدم فقط به خاطر این بود که دوس داشت چیزی که مربوط به کس هست رو داشته باشه.

دین برای صدمین بار سعی کرد به خودش بگه اهمیتی نداره. سعی کرد باور کنه که براش مهم نیس اگر کس نمی بخشیدش یا اگر دیگه هیچ وقت نمیخواست ببیندش. با هر چیزی کنار می اومد. فقط میخواست بدونه کس جاش امنه.

دین ناله ی خفه ای کرد. بغض گلوش رو لحظه ای ول نمی کرد. نفس کشیدن دیگه سخت بود. اونم وقتی این همه پشیمانی گریبانش رو گرفته بود.

دین گوشی کس رو روشن کرد. دستای دین می لرزید. نمی دونست اجازه داره یا نه... حس می کرد داره به حریم خصوصی کس وارد می شه. گوشیش پسوردی نداشت. یه گوشی ساده و ارزون بود که دین خودش برای کس خریده بود . با یاد اوری اون روزی که گوشی رو به کس داده بود چشماش رو بست و سرش رو پایین انداخت. یادش اومد که کس چقدر خوشحال شده بود. چرا وقتی این جور چیزا کس رو خوش حال میکرد براش بیشتر انجامش نمیداد. و باز یه حسرت دیگه به لیست حسرت هاش اضافه شد.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now