دستای بزرگ و متعفن لژیون هر لحظه بیشتر سر کس رو می فشرد. کس حس می کرد سرش الان منفجر میشه. از بین اون درد غیر قابل تحمل، متوجه حضور لژیون در ذهنش شد.
کس بلافاصله فهمید که قصدش چیه. شیطان می خواست خاطراتش رو زیر رو کنه. به هر خاطره ای که چنگ می زد، رد الوده و مشمئز کننده ای از حضور خودش رو به جا می ذاشت. کس داشت سعی کرد اونو بیرون برونه. نباید میذاشت از اسرار بهشت یا درباره سم و دین چیزی بفهمه.
لژیون با صدای نرمی تو سرش زمزمه کرد: "مقاومت نکن فرشته. اینجوری فقط بیشتر به خودت صدمه می زنی."
خاطرات کس یکی بعد از دیگری با سرعت رد می شد. کس سعی کرد حداقل اونایی که مربوط به سم و دین هست رو از دسترس شیطان دور نگه داره. اونا خصوصی ترین قسمت از خاطراتش بودن. نمی تونست بذاره لژیون بفهمه چقدر سم و دین براش مهمن. نمی تونست بذاره نقطه ضعفی از اونا بدست بیاره.
لژیون منوجه شد که کستیل سعی میکنه چیزی رو مخفی کنه. برای همین بیشتر و بیشتر حریص شد تا بهشون دست پیدا کنه؛ با قدرت تمام حمله کرد تا به ذهن کس نفوذ کنه. در ذهن کس صدای شیطان پژواک می انداخت: " فکر می کنی می تونی اون اطلاعاتو ازم مخفی کنی؟" و با قدرت بیشتری عمیق تر به افکار کس وارد شد.
کس دیگه حتی نمی تونست درست فکر کنه. نمی دونست کجاست و چرا انقدر درد می کشه. فقط می دونست که باید از سم و دین حفاظت کنه. فقط می دونست که نباید بذاره این نیروی ناشناخته به اون ها برسه. هر اتفاقی که برای خودش میوفتاد ديگه مهم نبود. تنها چیزی که مهم بود این بود سم و دین تو وضعیت بدی نیوفتن.
لژیون عصبی شده بود. با صدای بلندی تو سر کس برای چندمین بار داد زد: "لوسیفر کجاست؟! اونو کجا قایم کردی؟ نفلیم کجاست؟"
ولی کس فقط سعی میکرد بیشتر و بیشتر خودش رو از لژیون دور کنه. سعی می کرد تا جایی که می تونه خودش رو از اون نیروی سیاه مهاجم جدا کنه. سخت بود. خیلی سخت. ولی باید از پسش بر می اومد. برای سم و دین...
لژیون دیگه طاقتش رو از دست داد و با حرص خرناسی کشید: "می تونست اینطور نباشه. ولی خودت خواستی فرشته!"
لحظه ای بعد نیروی تاریک لژیون به گریس کستیل هجوم آورد. بدن کس، همون طور که از زنجیر ها اویزون بود، تکان شدیدی خورد. گریس ضعیف کس زیر فشار حمله ی ناگهانی شیطان به سختی سعی می کرد مقاومت کنه.
لژیون با شدت بیشتری حمله کرد و این بار گریس کس شکافته شد. کس از درد فریاد بلندی کشید. تمام بدنش می لرزید. دیگه هیچ چیز تحت اختیارش نبود.
نیروی سیاه به درون گریسش هجوم برده بود. کس میتونست حس کنه بند بند گریس و وسلش داره از هم می پاشه. هیچ چیز دیگه ای به جز درد نمی فهمید. انقدر فریاد زده بود که دیگه صدایی براش نمونده بود.
لژیون دیگه فقط به دنبال گریس باقی مونده ی لوسیفر میگشت. رد گریس لوسیفر خیلی ناچیز بود ولی بعد از ماه ها حالا دیگه با گریس کس پیوند خورده بود. شیطان به رشته های در هم تنیده ی گریس لوسیفر و کستیل چنگ انداخت و اون قسمت بیگانه رو بی رحمانه از جا کند و بیرون کشید. همراه باهاش مقداری از گریس کس هم کنده شد.
این بار بدن بی دفاع کس از شدت درد بیشتر از قبل شروع به لرزیدن کرد. تمام عضلاتش کشیده و منقبض شده بود. شکنجه براش غیر قابل تحمل بود ولی پاره شدن گریسش چیزی بود که هیچ فرشته ای تا حالا تجربه نکرده بود. کس فریاد پر زجری کشید. در پس ذهنش، فقط خنده های لژیون رو میشنید و بعد کاملا از هوش رفت.
YOU ARE READING
Left Behind
Fanfictionدین و کس و سم هر سه به دنبال نفلیم لوسیفر می گردند. ولی دست های پشت پرده ای در کار هست که باعث میشه وارد ماجرای خطرناکی بشن. تمام باور ها زیر سوال می ره و رابطه کس و دین هست که به خطر می افته. ایا کس رو به موقع از دست شیاطین نجات می دن یا کس از اول...