Part 19

370 42 4
                                    


Part 19

چند روز گذشته بود. دین رفته رفته عصبی تر شده بود. چند بار سر سم داد زده بود. سم نمی فهمید مشکل دین چیه. فکر می کرد با پیدا کردن کس دین اروم تر بشه ولی برعکس بود. سم حس می کرد بعد از این که دین برای پیدا کردن جواب سوالاش دنبال شیطان ها رفته بود یه اتفاقی افتاده بود. ولی با این اوضاع فکر نمی کرد دین بخواد در باره ش حرف بزنه.

دین توی اون مدت روینا رو مجبور کرده بود چند تا طلسم دیگه برای پیدا کردن کراولی یا لژیون یا حتی لوسیفر استفاده کنه. ولی همه اونا بی نتیجه مونده بود و این بیشتر کلافه ش کرده بود.

توی این چند روز کمتر به کس سر می زد. سم حتی حس می کرد دین از عمد از کس فاصله می گیره. ولی خب... همه اونقدر درگیر پیدا کردن لژیون و لوسیفر بودند که کمتر برای کارای دیگه وقت می شد.

کس هم بهتر شده بود. حالا اونم بیشتر اوقات توی کتاب خونه ی بانکر می موند و سعی می کرد کمک کنه. سم می دونست کس هنوز درد داره و گریسش خیلی ضعیفه ولی حالش خیلی بهتر به نظر می اومد و این خودش مایه ی امید بود.

دین کتاب جلوش رو محکم کنار انداخت: " هیچ کوفتی توشون نیست... به هیچ دردی نمی خورن... کس تو بالاخره چیزی پیدا کردی؟"

کس: " نه دین چیزی توی این کتاب ها در باره ی قدرت های لژیون ننوشته"

دین: " بیرون از کتاب ها چی، کس؟"

کس سرش رو کج کرد و با چشم های تنگ شده به دین خیره شد: " منظورت چیه ؟"

دین: "تو فرشته ای کس باید این چیزا رو بدونی مگه نه! ؟ در ضمن.... تو بیشتر از همه باهاش وقت گذروندی ؟ هیچی در باره ش نمی دونی ؟"

سم چشم غره ای به دین رفت.

صورت کس در هم رفت. وقت گذروندن کلمه ای نبود که کس روی ساعت ها شکنجه شدن می ذاشت. ولی با این حال حرفی نزد.

دین از جاش بلند شد و شروع کرد به قدم زدن. دیگه نمی تونست یک جا نشستن رو تحمل کنه: "خب... یه حرفی بزن... برای یک بار هم شده رو راست باش کس! "

کس کاملا گیج شده بود. با تعجب نگاهی به سم انداخت ولی سم هم به همون اندازه جا خورده بود.

کس: " منظورت رو نمی فهمم دین من همیشه رو راست.... "

دین چشماش رو بست و سرش رو با شدت تکون داد: " نه نبودی! ... خیلی وقتا... "

دین نفس عمیقی کشید و با صورت گرفته به کس نگاهی انداخت: " وقتی تو رو پیدا کردیم لژیون اونجا نبود... تو می دونی کجا بود؟"

کس نمی فهمید چرا دین یک دفعه انقدر عصبانی و ناراحت به نظر می رسه: " نمی دونم کجا رفت... اون دنبال لوسیفر می گشت... فکر می کرد من می دونم کجاست... و وقتی گریس لوسیفر رو کند... "

کس با یاد آوری دوباره اون لحظه نفسش تو سینه حبس شد. ولی سوال بعدی دین خودش دردی از نوع دیگه بود.

دین: " راستشو بگو کس... تو می دونی لوسیفر کجاست ؟"
صورت دین با خشم در هم رفته بود. کمی نفس نفس می زد. کس باورش نمیشد چی شنیده.

کس: " البته که نه! دین... "

سم بالاخره از بهت بیرون اومد: " دین بسه دیگه تمومش کن! "

ولی دین بدون توجه به سم ادامه داد: " پس چرا لژیون دنبال تو بود ؟ چرا تو رو دزدید و بعد ولت کرد و رفت؟"

کس حس کرد چیزی در قلبش شکست. با بهت به دین خیره شد. سرش گیج می رفت. امکان نداشت دین همچین فکری کنه.... با صدای گرفته گفت: " داری می پرسی... که چرا منو نکشت ؟ دین... تو فکر می کنی من با اون هم دستم ؟"

کس به صورت دین نگاه می کرد و دنبال ردی از چیزی می گشت تا ثابت کنه دین چنین فکری نمی کنه. ولی در چشمای دین فقط شک و تردید بود. شاید حتی ردی از نفرت؟ ترس ؟ واقعا دین بهش شک داشت ؟

دین: " نمی دونم کس تو به من بگو! لژیون رو کی آزاد کرده؟ توی کتاب ها نوشته بود فقط یه نیروی بهشتی می تونه اونو ازاد کنه!"

کس دیگه نمی تونست تحمل کنه. حرفای دین از تمام شکنجه های لژیون براش دردناک تر بود. مستقیم به چشمای دین نگاه کرد: "نمی دونم دین... من با لژیون هیچ ارتباطی ندارم... اگر بعد از تمام این مدتی که همدیگرو می شناختیم به من اعتماد نداری... نمی دونم چطور می تونم اینو بهت ثابت کنم... "

ولی مشکل دین همین بود... دیگه نمی دونست می تونه به کس اعتماد کنه یا نه. حرف هایی که شنیده بود مثل خوره داشت نابودش می کرد. و کس هم فقط بیشتر و بیشتر به شکش اضافه می کرد.

کس انگار از صورت دین همه افکارش رو خونده بود. چون به زحمت از جاش بلند شد و با پاهای لرزان به سمت پله ها رفت.

دین پشت سرش داد زد: " کجا داری میری ؟"

کس بدون اینکه برگرده گفت: " کارای نیمه تمام دارم... باید برم"

سم از پشت سر صداش می زد ولی کس دیگه متوجه نمی شد. فقط می خواست از اونجا دور شه. اونجا دیگه خونه ی اون نبود.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now