Part 28

375 42 0
                                    

Part 28

کس با درد اهسته چشماش رو باز کرد. ولی سعی کرد حرکتی نکنه تا کسی متوجه نشه که بیدار شده.

لوسیفر کناری ایستاده بود و داشت با خنجرش بازی می کرد. بعد از چندین بار گرفتن گریس کس حالا خیلی قوی تر از قبل شده بود. و کس... کس دیگه حتی مطمئن نبود چیزی از گریسش باقی مونده. طلسم ها اجازه نمی داد گریسش دوباره شارژ بشه. زخم هاش اصلا خوب نشده بود. اگر همین طور ادامه پیدا می کرد ....

لژیون چند دقیقه بعد وارد شد

لژیون : "ارباب خبرهای بدی براتون دارم"

لوسیفر همون طور که پشتش به شیطان بود تاب دیگه ای به خنجر فرشته داخل دستش داد و با بی خیالی گفت : "چی شده؟"

لژیون: " فرشته ها هنوز دنبالمون می گردن... تمام افرادمون رو کشتن... ارباب واقعا متاسفم... اگر می دونستم اونا ما رو آزاد کردن با احتیاط بیشتری عمل می کردیم."

لوسیفر : "هوووم"

خنجرش رو روی میز گذاشت و نیزه خودش رو بلند کرد. هنوز به لژیون حتی نگاه نکرده بود.

لژیون : "طلسم هایی که روی این مکان گذاشتم قوی هست ولی ممکنه موقعی که به اینجا تله پرت کردیم ردیابیمون کرده باشن..."

لوسیفر چشماش رو با بی حوصلگی چرخوند و به سمت لژیون اومد : "فکر می کردم از بقیه ی اون بدردنخور ها باهوشتر ساختمت! نا امیدم کردی!"

لژیون :" ارباب....متاسفم .... "

ولی لوسیفر نذاشت حرفش رو تموم کنه. با یه حرکت سر نیزه از سمت دیگه ی بدن لژیون بیرون زد. لژیون با ناباوری به نیزه خیره شد بدنش با نور نارنجی درخشدی و بعد بی جون روی زمین افتاد .

کس همه این ها رو با چشمای نیمه باز می دید. با کشته شدن لژیون حس کرد اخرین راه نجاتش هم بسته شده. فرشته ها شاید می تونستن لژیون رو ردیابی کنن ولی حالا که اون هم مرده بود دیگه هیچ راهی برای پیدا کردن لوسیفر باقی نمونده بود.

کس چشماش رو روی هم گذاشت و سعی کرد درد زخم هاش رو فراموش کنه . توی این مدت چند روزی که اینجا بود حتی یک بار هم صدای دعای دین یا حتی سم رو نشنیده بود. می دونست بعد از اتفاقی که بینشون افتاد نباید انتظارش رو می داشت ولی هنوز ذره ای امید براش باقی مونده بود .

حالا بعد از چند روز کاملا مطمئن بود که اونا دیگه هیچ وقت دنبالش نمی گردن. مطمئن بود هیچ وقت نمی فهمن اینجا کشته شده. از مرگ نمی ترسید. ولی فکر اینکه دور از کسایی که دوستشون داره، تنها و اسیر بمیره آزارش می داد. بعد از تمام این سال ها فکر می کرد به جایی تعلق داره. تمام چیزی که می خواست همین بود. چقدر اشتباه فکر می کرد...

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now