Part 9

420 62 1
                                    

سم کتاب های افسانه های مذهبی و قومی رو در باره ی لژیون ورق می زد و دین با لبتابش سرگرم بود. هر از گاهی دوباره GPS موبایل کس رو چک می کرد. ولی بیشتر تمرکزش روی اخباری از حوادث غیر معمول گذاشته بود.

دین تا حالا نزدیک به سی بار به کراولی زنگ زده بود ولی اون حروم زاده وقتی بیشتر از همیشه بهش نیاز بود، جواب نمی داد. حتی طلسم احضار کراولی هم به جایی نرسیده بود. دین مطمئن بود یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست که خودشو نشون نمی ده.

دین مرتب برای کس دعا می کرد.  می دونست اگر کس زیر شکنجه باشه این که بدونه کسایی هستن که دارن سعی می کنن بیان و نجاتش بدن چقدر مهمه... شاید تنها چیزی باشه که ارتباط اون رو با واقعیت حفظ کنه... تنها چیزی که باعث بشه کس سعی کنه مقاومت کنه!

دین مدام یاد شکنجه شدنش توی جهنم می افتاد. با خودش فکر می کرد اگر کسی بود که می تونست بهش بگه دارن میان نجاتش می دن شاید بیشتر مقاومت می کرد...
توی فکرای تیره و تار خودش بود که سم یه دفعه شروع به حرف زدن کرد.

سم: "دین اینو گوش کن، لژیون یکی از قدرتمند ترین ارتش های جهنمی هست. "

دین: " ارتش؟ "

سم: " اره.  فرمی که در اون ظاهر شده ترکیبی از هرکدوم از شیاطینی هست که در اون هستند. تعدادشون بیست تا هست. عیسی مسیح اخرین بار اون ها رو از بدن یک مرد خارج کرد و به جهنم برگردوند. از اون به بعد اسمی ازش شنیده نشده. "

دین سرش رو از لبتابش بالا نیوورد "پس الان چطوری اومده بیرون؟"

سم: " نمی دونم دین. لژیون وظیفه ی محافظت از لوسیفر رو داشته. بعد از فرمان عیسی مسیح توانایی خروج از جهنم رو نداشت. اینجا نوشته اون می تونه از قالب یک شیطان واحد خارج بشه و به صورت یک گروه مجزا در بیاد. در این صورت قدرتش حداکثره. "

دین با تمسخر صدایی در اورد "اه فوق العاده هست. "
لبتابش رو بست. از جاش بلند شد و شروع کرد به راه رفتن. هنوز می لنگید و زخمهاش حسابی درد می کرد.  ولی حاضر نشده بود سم زخم هاشو پانسمان کنه. یه جوری حس میکرد شاید حقش هست درد بکشه. فکر می کرد اگر کس الان داره شکنجه می شه اونم باید این زخم ها رو تحمل کنه. جز این براش قابل تصور نبود.  نمی خواست حس کنه کس رو تنها گذاشته. 

دین: "چطوری باید از پس این حروم زاده بر بیایم؟"
کس وقت زیادی نداشت. شاید همین الان هم...
دین سرش رو تکون داد تا اون فکر وحشتناک رو از سرش بیرون کنه. دستی به صورتش کشید و بین دو چشمش رو مالید. سردرد بدی داشت.  هرچی بیشتر تو بانکر می موندن و دنبال کس نمی رفتن عصبی تر می شد.

سم: " در مورد نقطه ضعفش چیز زیادی نداریم. تنها چیزی که می دونیم اینه که مسیح اون رو نکشته. فقط اون رو به جهنم برگردونده. به نظر میاد به نیروی خیلی زیادی نیاز داشته باشیم تا دوباره بتونیم برش گردونیم جهنم... یه طلسم قوی یا همچین چیزی.... "
دین: "کراولی جواب نمی ده. باید یه شیطان چهارراه دیگه پیدا کنیم. یکی شون رو گیر میاریم و به زور به حرفش می یارم. باید بفهمیم تو اون خراب شده ی جنم چه خبره. لوسیفر کجاست. لژیون رو کی آزاد کرده. از کس چی می خواست! "

سم " دین... لژیون مدام از کس در باره لوسیفر می پرسید. چرا فکر می کرد کس می دونه؟"

دین با عصبانیت گفت "نمی دونم سم! چون به لوسیفر اجازه داد تسخیرش کنه؟ شاید فکر می کنه کس اون رو از عمد آزاد کرده. " دین زیر لب به کس ناسزا داد. از خود گذشتگی های کس همیشه اونو تو دردسر می انداخت.

سم با خودش بلند بلند فکر کرد: " حالا هم فکر می کنه کس اون رو فراری داده و قایم کرده. اگر لوسیفر واقعا تو جهنم نیست پس... این زیر سر روینا یا کروالی هست! "
دین با این حرف به خودش اومد. روینا! چرا زودتر بش فکر نکرده بود. سریع گوشی موبایلش رو بیرون اورد. بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره روینا برداشت

روینا " دین. باورم نمی شه هنوزم به خودت جرات می دی به من زنگ بزنی. بعد از اون همه کاری که براتون کردم دیگه بی حساب شدیم! "

دین بدون توجه به لحن بی حوصله ی روینا با خشم گفت: " لوسیفر رو کجا فرستادی؟"
روینا با عصبانیت صداش رو بالا برد: " در باره چی حرف می زنی ؟ معلومه که به قفس خودش تو جهنم فرستادم. بعد از کاری که باهام کرد چرا بخوام جایی دیگه بفرستمش؟"

دین صداش رو بالا تر برد: " خب اون لعنتی تو جهنم نیست! حالا لژیون داره دنبالش می گرده! "

روینا با پوزخند گفت: " اوه با بد کسی در افتادید.  متاسفم دین کاری از دست من برنمیاد. باید با پسرم فرگوس صحبت کنی. اون پادشاه جهنمه.  اون باید بدونه کی کجاست. نه من! "

روینا می خواست تلفن رو قطع کنه که دین داد زد " صبرکن... کس... لژیون کس رو برده... " صدای دین گرفت. نمی تونست در باره کس حرف بزنه.

روینا مکثی کرد بعد گفت " فرشته ی بیچاره... امیدوارم قبل از مرگ زیاد درد نکشه... داشت ازش خوشم می اومد... "
دین: "خفه شو! به جز حرف زدن کار دیگه ای هم ازت بر میاد یا نه! "

روینا: "شاید بتونم بهت کمک کنم. ولی در مقابل... "

دین چشماش رو بست و از بین دندون های بهم فشرده گفت " چی می خوای؟"

روینا خنده ی کوچیکی کرد: " رمز های کتاب نفرین شده"

دین " نه"

روینا: " باشه هرطور راحتی"

دین " صبر کن... لعنت به تو... " دین نفس عمیقی کشید و بیرون داد. " باید کس رو پیدا کنیم. می فهمی ؟"

روینا با خنده ی پیروزمندانه گفت: " به نظر میاد تو نمی فهمی.  وگرنه انقدر وقت رو تلف نمی کردی. می بینمتون پسرا"

دین تماس رو با حرص قطع کرد. ولی الان حداقل یه راه پیدا کرده بودند. هرچی بود بهتر از زیر و رو کردن خبر ها برای اتفاق غیر عادی بعدی بود. اونم اتفاقی که به خاطر دردکشیدن غیر قابل وصف یه فرشته رخ بده! دین نمی تونست دست رو دست بذاره تا کس اونقدر شکنجه بشه تا از اون طریق جاشو پیدا کنه. با فکر کردن بهش هم حالش بد می شد!

سم به کتاب های روی میز نگاه کرد. با تصمیم دین مخالف نبود ولی هنوز به اون جادوگر مو قرمز ذره ای حس خوبی نداشت

سم: " به نظر فکر خوبی بود؟"

دین: " چاره ی دیگه ای نداریم سم. این کس هست! به هر قیمتی باید پیداش کنیم! "

سم به نشانه تایید سرش رو تکون داد.
دین بطری آبجو بعدی رو باز کرد و سعی کرد تا وقتی منتظر روینا هستن خودش رو دوباره با اخبار مشغول کنه.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now