part 30

367 43 3
                                    

part 30

کس از هر زمان دیگه ای ضعیف تر بود. به سختی حتی می تونست سر پا بایسته . لوسیفر تقریبا چیزی از گریسش باقی نگذاشته بود.

کس سرش رو پایین انداخت. می دونست تا مرگ فاصله ای نداره. کاش زود تر از این مرده بود، نمی خواست اینطوری بمیره. نمی خواست باعث قدرت گرفتن لوسیفر باشه. اگر می دونست این اتفاق می افته شاید خیلی قبل تر خودش کار رو تموم می کرد. هر چیزی بهتر از این بود.

برای هزارمین بار به دین فکر می کرد. به حرفهایی که زده بود. به اخرین دیدارشون .... به نگاهی که دین ازش گرفت ... به بی اعتمادی که باعثش فقط خود کس بود. می دونست دیگه هیچ وقت نمی تونه اسیب هایی که به دین زده رو جبران کنه . اینو از همون لحظه که رفت و دین حتی بهش نگاه نکرد فهمید . فهمید که دیگه فرصتی براش باقی نمونده بود.

تمام مدت ته قلبش هنوز کمی امید داشت. امید داشت که دین دنبالش بیاد. یا حداقل براش دعا کنه. ولی هیچی. دین دیگه حتی ذره ای بهش اعتماد نداشت. دین تنها نقطه ی باور و ایمانش بود که اون رو هم از دست داده بود. حس میکرد دیگه هیچ اراده ای برای جنگیدن براش نمونده.

الان فقط نگران یه چیز‌ بود . لوسیفر داشت با گریسش قدرتمند میشد و کس نمی دونست دین می تونه از پسش بر بیاد یا نه. مطمئن بود بعد از اینکه کار لوسیفر اینجا تموم شد می ره سراغ سم و دین تا انتقام بگیره. کس نمی تونست بذاره اسیبی بهشون برسه. نباید میذاشت اونا به خطر بیوفتن.

کس با ضعف نگاهی به زنجیر هایی که دستاش رو بسته بود انداخت. دوباره سعی کرد خودش رو ازاد کنه ولی می دونست بی فایده هس

لوسیفر که بعد از این که کس از هوش رفته بود اونو توی زیر زمین تنها گذاشته بود دوباره وارد شد.

لوسیفر : اوه کستیل بیدار شدی ؟ سخت جون تر از اونی هستی که فکر میکردم . اماده ای تا گریست رو به من تقدیم کنی؟

و خنجرش رو بیرون اورد

کس با خشم به لوسیفر خیره شد. تمام حس درماندگی و نا امیدی درونش می جوشید. نمی خواست وسیله ی قدرت گرفتن دشمن باشه. نمی خواست دین به خطر بیوفته. باید جلوش رو می گرفت. هر جور که می تونست باید این کار رو میکرد.

لوسیفر خنجرش رو روی بدن زخمی کس کشید. کس چشماش رو بست و روی گریس باقی مونده ش تمرکز کرد. اگر سعی می کرد می تونست گریس خودش رو در بدن لوسیفر حس کنه. شاید می تونست حتی کنترلش کنه. قطعا هنوز یه ارتباط بین قطعات جدا شده ی گریسش وجود داشت. می تونست حسش کنه.

لوسیفر داشت با خنجرش روی بدن کس بازی می کرد و اونو دست می انداخت. ولی کس بیشتر و بیشتر به اعماق گریسش فرو رفته بود و بهش توجهی نمی کرد. باید هر جور شده یه راه پیدا می کرد تا مانع لوسیفر بشه.

Left ‌‌BehindWhere stories live. Discover now