تلفن رو قطع کردم و همونجا پشت در نشستم.باید گریه می کردم...ولی دلم می خواست انقدر بلند بخندم که مردم نگام کنن و بهم بگن روانی.
زیر لب نالیدم:دوباره دارم از خودم متنفر می شم...
"دوباره؟! دفعه قبلی کی بود؟"
یادم نمیاد.اولین بار نیست که یه چیز عجیب می گم.یه چیزی که شاید واقعیه ولی من نمی دونم.
کاش می تونستم فرار کنم.همه چیز رو بذارم و فقط فرار کنم.همشونو فراموش کنم.تمام این 5 سال، تمام چیزهایی که از قبلش داشتم و آروم داشتم به یاد می اوردم.
ولی اگه بازم آریا دنبالم بیاد چی؟
"بازم می بینمش...بازم عاشقش می شم..."
از جام بلند شدم و یه نفس عمیق کشیدم.می دونستم آریا داره با دکتر صحبت می کنه.یکم آهنگ گوش می دم...
Me ga sameta bashou ni wa
shiroi kabe,hokenshitsu
لبخندی روی لبهام نشست.چقدر این آهنگ به من میاد.من هم وقتی چشمهام رو باز کردم فقط یک دیوار سفید بود، چیزی هم یادم نمیومد.
Ah shinitai, shinitai
Demo shinitakunai~
Kimi ga tometekureru kara
Hitotsu kizu wokasaretemo mada
Tarinai, tarinai, tarinai
خیلی بده که بین برزخ مرگ و زندگی باشی.ولی...من باید قوی باشم نه؟به هرحال امید آخرین چیزی بود که از جعبه پاندورا خارج شد.چیز خوبیه؟ بستگی به شخص داره!
برای کسی که چه بایسته، چه به عقب برگرده و چه به جلو بره چیزی جز سیاهی وجود نداره...امید فقط یه چیز مزخرفه.
ولی برای کسی مثل آریا، امید یه چیز درخشانه.حتی فکر کردن به چهرش که مثل بچه ها هیجانزدس وقتی از آرمانهاش حرف می زنه باعث می شه قلبم به تپش بیفته.
آهنگ رو عوض کردم تا حال و هوام عوض بشه.
Ne, anata ga sukio
Anata ga sukio
Kowashicha itai kuraii
اینم حال روز من می تونه باشه؟ واقعا من انقدر آریا رو دوست دارم؟
انقدری که حاضر باشم به خاطرش خورد بشم؟
"چه فرقی می کنه؟ اون تنها تخته ایه که من توی این دریا می تونم بهش بچسبم"
ولی نه فرق می کنه! آریا...اون خیلی خاصه.نمی دونم چرا، ولی خاصه! خاص تر از تمام کسایی که توی این 5 سال دیدم.
Ne, kimi ga suki dayo
Kimi ga hoshi iyo
Sona miesuii wa uso de
Ah, mata nurasarete
Mata nuragasarete
Hira hira odoru~
سرنوشت منو توی دستاش گرفته و داره می رقصونه.اشکالی نداره، من هم می رقصم!
ولی نمی ذارم این رقص برخلاف میل من به پایان برسه!
عقب گرد شیکی کردم و در اتاق دکترو باز کردم(زیرچشمی حواسم به پرستار جوونی بود که از اون موقع که شروع کرده بودم به آهنگ گوش کردن منو می پایید، معروفیته دیگه^__^)😾سخن نویسنده:یه چیزی رو که خیلی وقت بود می خواستم بگم و اگه الان نگم باز یادم می ره، اینه که پارسا از بچگی به خاطر تعریفاتی که از بقیه می شنید کمی تا قسمتی نارسیسیت (خودشیفته) بود و با تبدیل شدن به هاروکا این موضوع شدت گرفت😑خب حالا برگردیم سر ادامه داستان✋
هرجوری بود از پسرک توی کما دل کندم و با آریا برگشتم خونه.احساس می کردم منم به یه کما نیاز دارم!
روی تخت به حالت مرگ ولو شدم.آریا هم کنارم نشست و باعث شد دشک تکون بخوره و بالا و پایین بشم.حس بچگونه و جالبی داشت!
دستش رو کنارم گذاشت و با لبخند ملیحی یکم خم شد.موهاش یه طرف صورتش رو پوشوندن.با چشمهای نیمه باز دستم راستم رو بالا بردم و موهاش رو کنار زدم.انگشت هامو آروم روی پوست نرمش کشیدم.
مچ دستم رو گرفت و کف دستم رو بوسید.حتی بدون اینکه حس کنم می دونستم گونه هام سرخ شدن.دیکه خودمو شناخته یودم.
لبخند جذابی زد.قلبم به سینه می کوبید.حتی اگه فرار هم می کردم، حتی اگه همه چیز رو هم فراموش می کردم...
این لبخند دنبالم میومد و روحم رو می بلعید.از دست چیزی که عاشقشی نمی تونی فرار کنی...و من عاشق این لبختدم.عاشق این دستها...
-پارسا..اونموقع کی بود بهت زنگ زد؟
بدون فکر جواب دادم،، ذهن خسته ای داشتم و لبهایی خسته تر:اون پیری...اون دکتره همه چیزو بهش اطلاع داده بود..اونم برنانه هامو تا یه مدت کنسل کرد...بعدشم ازم خواست به دیدنش برم..
آهی کشید و نگاهی به چهره ی خستم انداخت:عععااااه! کلی برنامه برای امشب داشتم..
درآعوشم کشید و سرش رو روی سینم گذاشت:بهت قول می دم، قول می دم یه روز بی دغدغه از این چیزا باشیم.پارسا نمی دونم بهت بگم تو خیلی مظلومی یا خیلی قوی...تو فقط خیلی عجیبی...کلی بلا سر خودت میاد ولی لب از لب باز نمی کنی...اونوقت به خاطر یکی دیگه، به خاطر چیزهایی که ارزش ندارن حتی به چشمات زحمت نگاه کردن بهشون رو بدی اشک می ریزی...
دیگه نمی تونستم چشمهام رو باز نگه دارم.صدای بم و گرفتش برام مثل لالایی بود...درحالی که موهاش رو نوازش می کردم به خواب رفتم...
*گذر زمان*
-پارسا...پارسا~
لازم نبود چشمهام رو باز کنم تا صاحب صدا رو تشخیص بدم.کی می تونست باشه؟
-ولم کن...خوابم میاد...
-نمی خوای بری بیمارستان؟ باید قبلش صبحونه بخوری!
-نمی خوام...بذار بازم بخوابم!
سزمو توی بالشت فشار دادم و پتو رو روی خودم کشیدم.
-از دست تو...
چشمام دوباره داشتنگرم می شدن که هیکل آریا ناگهانی روم افتاد و شروع کرد به قلقلک دادنم.
دستم رو روی مچ دستش گذاشتم و سعی کردم از خودم جداش کنم.همزمان هردومون بلندبلند نمی خندیدیم و روی تخت می غلتیدیم.
بالاخره دست نگه داشت.بین پاهاش نشسته بودم و توی حصار بازوهاش اسیر بودم.هرچند...از این اسارت بدم نمیومد..
بالا و به صورتش نگاه کردم و درجواب لبخند مهربونش لبخند خسته ای زدم.پوزخندی زد و سرش رو روی شونه م فشار داد:عععااااه! قیافت وقتی تازه از خواب بیدار شدی انقدر بانمکی که نمی تونم جلوی خودمو بگیرم! اجازه دارم یکم بیشتر لمست کنم؟
مثل پسربچه هایی شده بود که یه اسباب بازیو بیشتر از هرچیزی می خوان! آهی کشیدم و چشمام رو ازش برگرفتم:ف..فقط یکما!
دستش رو روی دهنم گذاشت و گوشم رو لیس زد.عصبانی به صورت شیطونش نگاه کردم.خواستم دستش رو بردارم ولی محکمتر نگهش داشت:هیشش...مثل یه پسر خوب آروم و ساکت بشین...اگه صداتو بشنوم ممکنه جلوی خودمو گرفتن سخت بشه..
یقه ی لباسم رو از پشت پایین کشید و شروع به بوسیدن شونه ها و گردن لختم کرد.اونجا بود که تازه فهمیدم لباس ها توی خواب عوض شدن و شلوار هم پام نیست!
صدای آهنگ از تلویزیون و صدای بوسه های شدید آریا می تونستن صدای تپش قلبم رو پنهان کنن...
Ima dokoni iiru?
Dare to nanishita?
Zenbuo shitteru, omoutsubo
Mune wo kogasu hana
Omoiidasaseru
Kami o nioi yakusoku no jikan wa sugiteru✨معنی آهنگای متن داستان✨
Me ga sameta bashou ni wa
Shiroi kabe, hokenshitsu
اولین چیزی که با باز کردن چشمهام دیدم یک دیوار سفید بود، اتاق بهداری مدرسه
❤️💔❤️💔
Ah shinitai shinitai
Demo shinitakunai~
Kimi ga tometekureru kara
Hitotsu kizu wo kasaretemo mada
Tarinai, tarinai, tarinai
آه می خوام بمیرم، می خوام بمیرم
ولی نمی خوام بمیرم
چون تو جلومو می گیری
حتی اگه یکی از زخمهام التیام پیدا کنه هنوز
کافی نیست، کافی نیست، کافی نیست
🙂🙁🙂🙁
Ne, anata ga sukio
Anata ga sukio
Kowashicha itai kuraii
هی، دوستت دارم
دوستت دارم
در حدی که دلم می خواد خوردت کنم
😎🤓😎🤓
Ne, kimi ga suki daio
Kimi ga hoshi io
Sona miesui wa uso de
Ah, mata nurasarete
Mata nugasarete
Hira hira oudoru
هی، تورو دوست دارم
تورو می خوام
فکر می کنی این اعتراف دروغه
آه، باز هم نادیده می گیری
باز هم نادیده می گیری
رقص درخشانم رو
*توی ترجمه این قسمت یکم شک دارم~ولی سعی کردم به کلیت چیزی که فهمیدم نزدیک باشه*
💦🔫💦🔫
Ima dokoni iru?
Dare to nanishita?
Zenbu shitteru, omoutsubo
Mune wo kogasu hana
Omoiidasaseru
Kami o nioi yakusoku no jikan wa sugiteru
الان کجایی؟
با کی هستی چیکار می کنی؟
همشو می دونم، اینطور فکر می کردم
گلی که روی سینمه کمکم می کنه به یاد بیارم
موهات بوی اون زمانی رو می دن که با هم عهد بستیم..
( این آهنگ آخری مال یه سری موزیک ویدیو گی از یه گروه ژاپنیه😍😍😍و من عاشقش شدم)
YOU ARE READING
دروغ حقیقی
Romanceخلاصه داستان:پارسا ؛خودساخته، سرد و متنفر از اکثر موجودات! از جمله خودش! اون مثل یه دانشجوی عادی زندگی نمی کنه.اون یه آدم عادیه ولی عادی فکر نمی کنه، عادی زندگی نمی کنه. ولی با ورود آریا ورق برمی گرده.زندگی پراز تنفر اون از دوست داشتنها پر می شه.و ش...