•• یه بین ••
تنها روی مبل تک نفره ی قلعه ی یخی آیس لند نشسته بودم و مشغول فکر کردن بودم که متوجه ی جونگ کوک شدم که توی بالکن ایستاده بود. نگاهم رو بهش دوختم که داشت با تلفنش صحبت میکرد؛ از سر بی حوصلگی بلند شدم و رفتم سمتش
بهش که رسیدم صداشو شنیدم:
-آره حالش خوبه...مشکلی نیست؛ اینجا همه چی اوکیه!
+...
برگشت و با دیدن من لبخندی زد و گفت: باشه تهیونگ...ببینم کی کارمون تموم میشه؛ برگردیم
تلفن رو قطع کرد و گفت:تهیونگ بود
سری تکون دادم و کنارش ایستادم و به منظره ی سرد آیس لند چشم دوختم که صداشو شنیدم:
-اینجا خیلی هوا سرده...
در حالی که دستم توی جیب شلوارم بود بهش نگاه انداختم و گفتم: من سردم نیست.
اخمی ساختگی کرد و گفت: مطمئنی سردت نیست؟
با دست راستم موهای پیشونیمو که باد بهم ریخته بود رو مرتب کردم و گفتم: اره!چرا میپرسی؟
نگاهشو ازم گرفت و گفت: می خواستم شبیه این سناریوهای توی فیلما شه! که مثلا دختره بگه سردمه بعد پسره بغلش کنه یا کتشو بهش بده!
زدم زیرخنده و گفتم: هی جئون جونگ کوک تو هنوزم رو من کراش داری؟ فکر میکردم تموم شده...
بدون اینکه نگاهم کنه گفت: من از همون لحظه ای که دیدمت ازت خوشم اومد؛ میدونی که نمی تونم ازت بگذرم.
با انگشت اشاره به خودم اشاره کردم و گفتم: منو ببین! من یه ترنسم! تو چیز دخترونه ای تو من میبینی؟
با نگاه شیطونش نگاهم کرد و گفت: اوکی! پس تو یه پسری!؟
سری به نشانه "آره" تکون دادم که گفت: خب منم یه گی ام!
داد زدم: هی! مسخره!
زد زیر خنده و نگاهشو ازم گرفت؛ به صورت دوست داشتنیش نگاه انداختم...من جونگ کوک رو خیلی دوست داشتم اما به عنوان؟
تو فکر فرو رفتم که سرشو اورد نزدیکم و خم شد روم؛ با تعجب نگاهش کردم که گفت: تو فقط یه تام بوی استریتی! اما وقتی بهم بی محلی میکنی و طوری رفتار میکنی که انگار نه انگار از علاقم به خودت خبر داری آرزو میکنم که ای کاش گی میبودی تا یه دلیلی برای این رفتارت وجود داشت! الان که اصرار داری بگی پسر هستی پس منم گی ام! حالا دیگه مشکلی نیست؟
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم: تو خیلی بچه ای
ازم فاصله گرفت و چیزی نگفت؛
هردو سکوت کردیم که گفت: پس...حسی هم به لورد نداری؟
با تعجب نگاهش کردم؛ صورتش کاملا جدی بود و نشانی از شوخی و شیطنت چند دقیقه پیشش نبود. لبخندی زدم و گفتم: نگران نباش! لورد گی نیست!
-جدی ام یه بین!
صداش خیلی جدی بود پس فهمیدم که بهتره جوابشو بدون شوخی بدم
+نه! من به لورد هیچ حسی ندارم! باور کن! هیچی!
دوباره هردو سکوت کردیم که با شیطنت گفت: گرمت چی؟ نیست؟
به چشماش که برق میزدند نگاه کردم و در جوابش لبخندی زدم و نیشگونی ازش گرفتم و گفتم: ای منحرف
...............................
•• آیرین ••
صدای موسیقی کلاسیکی که توی سالن پخش شده بود در خود غرقم کرده بود؛چشمامو بسته بودم و خودمو به دست صدای گوشنوازش سپرده بودم که صدای لورد رو کنارم شنیدم: احتمالا تا پس فردا اینجا بمونم!
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم که کنارم ایستاده بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد؛ نگاهمو ازش گرفتم و سری به نشانه"فهمیدم" تکون دادم؛ لب تر کردم و گفتم: حالت...چطوره؟
-خوبم.
چند دقیقه ای سکوت کرده بودیم که صداشو شنیدم:
-بخاطر شوکی که بهت وارد شد خیلی متاسفم؛ اون لحظه خیلی دست پاچه شده بودم و اصلا به ذهنم نرسید که نزارم منتقل بشی به اینجا!
سری تکون دادم و گفتم: نه! مشکلی نیست! خب اون لحظه خودمم خیلی ترسیده بودم اما اینجا واقعا بهم سخت نگرفتن! مخصوصا دوریتا که خیلی باهام خوب بود!
عصبی برگشت سمتم و گفت: تو چرا انقدر خونسردی؟
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: تو از اونایی که اگه بزنن تو سرتم میگی دستشون خورد؟
-نه اینطور نیست، من فقط شرایط طرف مقابلمم درک میکنم...
با چشمای سیاهش بهم زل زد؛ ادامه دادم: من فقط نیمه ی پر لیوانو میبینم لورد! من الان حالم خوبه و اتفاق بدی هم نیوفتاده! چرا باید الکی شلوغش کنم!؟
چشماشو بست و سرشو انداخت؛چند لحظه سکوت که گفت: حق با توه...من زیادی حساس شدم... شاید چون تا حالا آدمی به این حد خوش بینی ندیدم!
نگاهمو ازش گرفتم و گفتم: چاره ی دیگه ای هم جز خوشبینی ندارم؛ تو این اوضاع و فضا و دیدن چیزای عجیب فقط میتونم به این فکر کنم که حداقلش حالم خوبه! و امید داشته باشم که به زودی به دنیای خودم برمیگردم...
دستشو اورد بالا و گذاشت روی شونم؛ نگاهش کردم که گفت: تو واقعا دختر عاقلی هستی!
اینو گفت و دستشو انداخت و رفت...
نگاهی به منظره ی یخ زده ی بیرون از پنجره انداختم؛ لورد...
-تو که نمی دونی من ردوولف میشم یا نه! پس چرا داری حافظمو بهبود میبخشی؟ داری مار توی آستینت پرورش میدی؟ نمیفهممت...
...........................
-لورد مطمئنی میخوای منم برم؟
لورد در جواب یه بین سری تکون داد و گفت: آره! جونگ کوک یه گرگینه است و عموش رئیس گرگینه! اون حداقل یه فایده ای داره!
هردو زدند زیر خنده که یه بین گفت: یعنی من بی فایدم؟اوکی!
یه بین برگشت سمت من و گفت: ما بهتره برگردیم تا جلوی دست و پای آقایون نباشیم!
لورد زد زیر خنده و میون خنده اش گفت: یکی باید به جای من این دو روز رو مواظب پایتخت و پاندمونیوم باشه!
یه بین جدی سری تکون داد و گفت: متوجهم! فقط داشتم شوخی میکردم
با هم دست دادند که لورد به من اشاره کرد و گفت: مواظبش باش
-هستم!
بعد از رفتن لورد به دوریتا نگاه انداختم؛ بعد از رفتن یه بین و خداحافظیش رفتم نزدیک و باهاش دست دادم؛ دستش مثل یخ سرد بود؛ دستم رو فشرد و گفت: متاسفم اگه اذیت شدی! قصد اذیت کردنتو نداشتم!
لبخندی به روش زدم و گفتم: مشکلی نیست
لبخند کمرنگی زد و گفت: امیدوارم دوباره در آینده ببینمت!
سری تکون دادم و ازش جدا شدم و به دنبال یه بین به سمت خروجی قصر رفتم.
...................
•• آنا ••
نی رو نزدیک لبم کردم که از دور چانیول رو همراه یک پسر دیگه دیدم؛ قدش شش هفت سانتی از چانیول کوتاه تر بود اما نسبتا پسر قد بلند و خوش تیپی بودم؛ عصبی زیرلب غرزدم: تو که گفتی تا 4 روز دیگه اینجا پیدات نمیشه...
با دیدن من طوری که انگار جا خورده باشه خواست راه رفته رو برگرده که داد زدم: دیدمت مستر پارک!
ایستاد؛ با شیک شکلاتی توی دستم رفتم سمتش و داد زدم: تو خجالت نمیکشی با 2 متر قد و 100 و خورده ای سال دروغ میگی؟ نه! خجالت نمیکشی؟؟
پسر با تعجب برگشت سمت چانیول و گفت: این دیگه کیه؟ میدونه تو وامپایرسی؟
چانیول سری تکون داد و گفت: این همون آناییه که قبلا بهت گفته بودم!
پسر از سر تا پا نگاهم کرد و گفت: این؟ با اون تعریفایی که تو کردی فکر کردم ملکه ی یونانه...اینکه شبیه بچه مدرسه ایی هاس!
شدیدا از این همه رک بودن تعجب کرده بودم؛ به خودم اشاره کردم و گفتم: ببخشید! ولی من روبروتون ایستادم و دارم صداتونو میشنوما!
بی اعتنا نگاهم کرد و گفت: دارم میبینم خب
خواستم چیزی بگم که چانیول اومد وسطمون ایستادو گفت: آنا بیخیال این همون دوست بی اعصابمه که بهت گفته بودم!
با تعجب گفتم: تهیونگ؟
چانیول سری تکون داد که گفتم: خب اون فقط یه وامپایرسه نه ساحره! چطور با تو اینجاس؟
-لورد از پایتخت برای یه چند روزی رفته! ما هم حوصلمون سررفته بود از قدرتم استفاده کردم و هردومونو بیرون اوردم!
تهیونگ یه سیگار روشن کرد و بدون اینکه نگاهمون کنه رو به چانیول غر زد: نمیشه مکالماتتون رو بزاری برای بعد؟ الان نیومدیم اینجا واسه وقت تلف کنی!
به چانیول نگاه کردم و گفتم: تو واقعا قدرتتو بخاطر این آدم از خود راضی هدر دادی؟ چی بگم بهت؟
هنوز جملم تموم نشده بود که گلوم گرفته شد؛ با تعجب به تهیونگ که گلومو گرفته بود و من رو بلند کرده بود نگاه کردم که با فکی منقبض شده گفت: مثل اینکه چانیول بهت نشون نداده با چه موجوداتی روبرو هستی!
فشارشو دور دستم بیشتر کرد که تو یه حرکت چانیول پسش زد و از من دورش کرد؛ دستی به گلوم اوردم و به سرفه کردن افتاده بودم که صدای عصبی چانیولو شنیدم: هی تهیونگ چیکار میکنی!؟
بلند شدم و نگاهشون کردم که چانیول اومد دستمو گرفت و گفت: حالت خوبه؟
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم: تو گفته بودی دوستم فقط یه ذره عصبیه نگفته بودی یه وحشی روانیه!
تهیونگ پوکی به سیگارش زد که چانیول به شیک ریخته شده ی روی آسفالت اشاره کرد و گفت: چطوره بریم یه شیک بزنیم تو رگ و آشتی کنیم هم؟
با یه دستش دست من و با دست دیگش دست تهیونگ رو گرفت و هردومونو به زور دنبال خودش کشوند.
............................
چانیول شیک هارو روی میز گذاشت و رو به تهیونگ گفت: تهیونگ اگه گفتی اسم این آهنگ چیه؟
تهیونگ بدون فکر کردن گفت: Shape of my heart از Sting
چانیول رو کرد به من و گفت: تهیونگ عشق آهنگ های کلاسیکه
مجاورم نشست که زیر لب گفتم: اولا این آهنگو دیگه همه میشناسن! دوما بیشتر بهش میخوره عشق آهنگای بیلی ایلیش باشه
-درسته
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم که همونطور که پاشو روی پا انداخته بود و سیگار میکشید گفت: عاشق آهنگای بیلیم!
چانیول که سعی میکرد جو رو دوستانه جلوه بده گفت: کدوم آهنگشو بیشتر دوست داری؟
تهیونگ که بدون پلک زدن زل زده بود توی چشمام جواب داد: دوستتو دفن کن!
عصبی نی رو به لبم نزدیک کردم که صدای آهنگ مورد علاقم توی فضای کافی شاپ پخش شد؛ چشمامو بستم و سعی کردم فقط به صدای آهنگ گوش بدم که چانیول گفت: این آهنگ مورد علاقه ی آناست!
چشمامو باز کردم و نگاهش کردم؛ با چشمای بنفش براقش داشت نگاهم میکرد؛ تهیونگ سیگارشو توی جاسیگاری له کرد و گفت: بدک نیست.
رو کرد به چانیول و گفت: کی گفت من شیک میخورم؟
چانیول با حالت بی اعتنایی نگاهش کرد و گفت: بعد سیگار شیک میچسبه!
تهیونگ عصبی گفت: کی گفته!؟ پاشو برو عوضش کن!
نتونستم خودمو کنترل کنم و گفتم: خودت دو تا پای به اندازه اون دراز داری! چرا خودت نمیری؟
چانیول معصوم نگاهم کرد و گفت: پاهای من درازن؟
تهیونگ پوزخندی زد که گفتم: حالا من یه چیزی گفتم تو به خودت نگیر!
تهیونگ بلند شد و شیک رو تو دستش گرفت و رو به چانیول در حالی که میرفت گفت: خودت قطعا میدونی که اگه دوست تو نبود چیکارش میکردم!
بعد رفتن تهیونگ رو به چانیول گفتم: این محبوب ترین پسر بین دختراس؟ خدا به دور کنه!
چانیول زد زیر خنده و گفت: تهیونگ واقعا بچه باحالیه! فقط...بخاطر یه سری مسائل شخصی اینطوری بی اعصاب و تندخوه
در سکوت بقیه شیکم رو خوردم که گفت: مواظب کتم که بودی؟
به روش لبخندی زدم و گفتم: تو که انقدر وسواسی غلط میکنی یه بار دیگه وسایلتو بار من میکنی!
زد زیر خنده و دستی نوازش وار به سرم اورد و گفت: یهویی شد دیگه!
وقتی دیدم کیفش کوکه و داره میخنده دستشو که روی سرم بود گرفتم و با لب و لوچه ای آویزون گفتم: چانیولا!
هنوز جملم شروع نشده بود که دستشو از تو دستم کشید بیرون و جدی گفت: اینجا جاش نیست آنا
ناامید سرمو روی میز گذاشتم و زیرلب زمزمه کردم: احتمالا روز چاپ شدن کتاب من مصادف با روز قیامته...---------
پ.ن: نظرتون در مورد شخصیت تهیونگ، لورد و جونگ کوک چیه؟
YOU ARE READING
RED WOLF 3 (The Story Only I Didn't Know)
Fantasyتو یه رویا بودی بعد واقعیت و حالا فقط یه خاطره ای... -فصل ٣ ردوولف📔 "داستانی که فقط من نمی دونستم"