45(Bad Ending?)

1.3K 206 33
                                    

-حالت خوبه؟
به لورد که در حال نوشیدن چای بود نگاه انداختم و گفتم: اره خوبم فقط یکم پاهام درد میکنن
-با یه ماه عسل یک روزه چطوری؟
با تعجب نگاهش کردم که گفت: نمیخوام احساس بد یا کمبودی نسبت به ازدواجمون داشته باشی...
+ولی لورد دیوار هشتم چهار روز دیگه میریزه و...
نزاشت حرفم رو ادامه بدم و گفت: خودم همه اینارو میدونم آیرین...اما...کاری از دستمون برنمیاد
دستاشو روی دستام گذاشت و ادامه داد: من فقط می خوام عروسم رو به یک مسافرت کوتاه دعوت کنم!
سری تکون دادم و گفتم: باشه لورد...هرچی تو بگی
مشغول خوردن بقیه صبحانم شدم که در اتاق باز شد و یکی از نگهبان ها داخل اومد و چیزی رو در گوش لورد گفت که اخم هاش توی هم رفت و "باشه" ای زمزمه کرد؛بعد رفتن نگهبان از روی صندلی بلند شد و گفت: متاسفم عزیزم...زود برمیگردم
.....................
••لورد••
با دیدن یه بین که پایین پله ها دست در جیب ایستاده بود گفتم: چیزی شده؟
سرشو بلند کرد و گفت: اوه لورد...متاسفم که مزاحمتون شدم اما یه خبرایی شنیدم که باید حتما بهت می گفتم
روبروش روی آخرین پله ایستادم و گفتم: میشنوم
-لورد بعد زمینی شدن آلیستیا همه ما حافظمون پاک میشه!
+اینو که میدونستم
ادامه داد: ما آیرین رو لحظه ریخته شدن دیوار هشتم توی تابوت یخی زندانی می کنیم! ما زندگی جدید با یک ذهن پاک شده رو روی زمین شروع می کنیم اما به این فکر کردی که آیرین چی میشه؟
اخمی کردم که ادامه داد: اگه حافظه همه ما پاک میشه! پس آیرین رو کی از تابوت بیرون میاره؟
عصبی دست انداختم تو موهام و گفتم: به اینجاش فکر نکرده بودم
چشماشو بست و ادامه داد: آیرین تا سالیان سال توی اون تابوت یخی باقی میمونه...بدون اینکه کسی بدونه اون کجاست و اصلا کی هست...جیمین بهم گفت که حتی داستان ردوولف هم عوض میشه!
-یعنی چی که عوض میشه؟ کی عوضش میکنه؟
داد زد: اینا مهم نیست لورد! چیزی که از همه وحشتناک تر و غیرقابل فهم تره اینه که آینده ما دقیقا توی همین زمان الان ما قرار داره!
گیج گفتم: نمیفهمم
-لورد ما الان توی سال 2018 هستیم! در حالی که آیندمون که باید 2200 یا بیشتر یا کمتر باشه، همزمان 2018 است! آینده و حال و گذشته هر سه یک تاریخ هستند!
+ولی این غیرممکنه یه بین!
-چرا لورد ممکنه! با تطابق زمانی ممکنه! قبلا گفته بودم! با تطابق زمانی می تونیم زمان های حال و گذشته و آینده رو تغییر بدیم و به هم ربطشون بدیم!
دست انداختم تو موهام و گفتم: داری میگی یک نفر تطابق زمانی انجام داده؟ یعنی...یک نفر زمان حال و گذشته رو دست کاری کرده؟ ولی کی؟ اصلا چرا؟
توی چشمام نگاه کرد و گفت: بخاطر اینکه ما نتونیم آیرین رو زنده نگه داریم!
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: ما خواستیم دقیقا زمانی که آخرین مرز بین آلیستیا و دنیای انسان ها از بین میره زمان رو برای آیرین ثابت نگه داریم و اونو توی تابوت یخی زندانی کنیم! تا زمانی که ما زمینی بشیم و زمان سپری بشه! اما اگه زمان هم همزمان با آیرین ثابت بمونه دیگه راهی برای زنده نگه داشتن آیرین وجود نداره!
گیج گفتم: نمیفهمم یه بین! هیچی از حرفات نمیفهمم
داد زد: ما توی سال 2018 ایم! در آینده که الیویا از اون اومده هم سال 2018 هست! این بی معنیه نه؟؟ آینده باید خیلی بیشتر از این عدد باشه!
روی زمین نشست و زانوهاشو بغل گرفت و گفت: خودمم سر درنمیارم لورد...
-ولی الیویا ممکنه از یک دنیای دیگه اومده باشه!
با شنیدن صدای تهیونگ هردو برگشتیم که کنار پنجره سالن دیدیمش؛ به سمتمون اومد و ادامه داد: قبلا هم بهتون درمورد دنیای موازی گفته بودم! چندین دنیا در موازای همدیگه!
دست راستشو مشت کرد و گفت: ما توی دنیایی هستیم که گذشته ی ردوولفه! دست چپش رو هم مشت کرد و گفت: و دنیای موازیمون که الیویا و جیمین از اون اومدن دنیای آینده ی ردوولفه! اینکه ارقام تاریخشون باهم یکیه به همون تطابق زمانی برمیگرده!
دست های مشت شدشو به هم کوبید و گفت: ولی زمانی که دو دنیا به هم بر خورد کنند همه چی به حالتی که باید باشه برمیگرده! ارقام عوض میشن و زمان گذشته و آینده از هم جدا میشن! اونا وقتی از هم دور باشن ممکنه شبیه هم بشن! آینده نباید توی یک دنیا و گذشته توی یک دنیای دیگه باشه! دقیقا همین باعث میشه تاریخ هاشون یکی بشه! اما اگه هردو زمان در یک دنیا باشن اونموقع همه چی درست میشه!
وقتی تعجب من و یه بین رو دید لبخندی زد و گفت: اون یه بینی که در آینده دیدی خود الان تو نبودی! اون یک یه بین دیگه است که در دنیای مجاورمون از تو کپی شده! یک نفر...یک ابر قدرت...گذشته و حال رو از یک دنیا جدا کرده و به دو دنیای متفاوت تبدیل کرده! با آدم های جدا...او داستان اصلی ردوولف رو تغییر داده! او نمی خواد آیرین زنده بمونه و هرکاری میکنه که ما ببازیم!
چشمامو بستم و گفتم: ما باید چیکار کنیم؟
یه بین بلند شد و گفت: باید آیرین رو توی همین گذشته ای که هست تنها بزاریم!
با تعجب گفتم: چی؟؟
تهیونگ سری تکون داد و گفت: حق با یه بینه! ما نباید اونو با خودمون به آینده ببریم چون کپی از او در آینده وجود نداره! کپی هایی از همه ما هست که می تونیم جاشو بگیریم! اما آیرین...میمیره!
یه بین رو به تهیونگ گفت: اگه اون ابر قدرت انقدر سعی میکنه جلوی زمینی شدن ردوولف رو بگیره پس یعنی یه جورایی از او میترسه! او میترسه ردوولف قدرت رو به دست بگیره پس جلوی زنده موندنش رو میگیره! این یعنی آیرین...خیلی قدرتمنده!
-ولی او فقط یه دختر 19 ساله است...
یه بین دستشو روی شونم گذاشت و گفت: مطمئنم دوباره می تونیم ببینیمش!
سرم رو انداختم و زیرلب زمزمه کردم: اون...عوضی کیه؟
............................
••یه بین••
ساعت نزدیک 12 ظهر بود؛ تنها توی پذیرایی پاندمونیوم روی مبل نشسته بودم و مشغول فکر کردن بودم که صدای جونگ کوک رو شنیدم:
-کل پاندمونیوم رو دنبالت گشتم! پس اینجا بودی!
+بیا اینجا بشین جونگ کوک
کنارم روی مبل سه نفره نشست؛ به محض نشستنش سرمو روی پاهاش گذاشتم و دراز کشیدم؛ دستی به موهام اورد و گفت: چیشده؟
+جونگ کوک پری دریایی ها منو طلسم کردن! بخاطر اینکه گولشون زدم...از پروفسور درموردش پرسیدم! گفت که شبیه یک بیماری میمونه که در آینده دچارش میشم و بدنم رو ضعیف میکنه! الیویا میگفت در آینده من مریض بودم و بعد شکستن گردنبندم چون بدنم ضعیف بوده میمیرم...احتمالا همین بیماریه!
-ولی الیویا نمیزاره تو گردنبند رو بشکنی درسته؟
+درسته...او جلوی مردنمو میگیره!
توی چشمام نگاه کرد و گفت: هر زهری یه پادزهری داره یه بین! من نمیزارم تو چیزیت بشه!
دستی به صورتش اوردم و گفتم: از اون بدتر وضعیف آیرینه! حافظه همه ما پاک میشه! و اگه حتی درآینده اونو ببینیم نمیشناسیمش! این دردناکه جونگ کوک...اینده خیلی تیره و تاره
چشماشو ریز کرد و گفت: ولی اگه خودش حافظمونو بگیره و بعدا بهمون پس بده چی؟
با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: او الان ابر قدرت آلیستیاست! میتونه حافظمونو قبل زمینی شدن آلیستیا برداره و وقتی مارو دید اونو بهمون برگردونه!
سریع از جا پریدم و گفتم: درسته! چرا به ذهن خودم نرسید؟
بغلش کردم و گفتم: عاشقتم جونگ کوک! تو خیلی باهوشی!
.....................
-باهاش موافقم
جیمین سری تکون داد و گفت: منم همینطور...خیلی فکر خوبیه
ایونجین گفت: حالا کی اینارو بهش بگه؟ بیچاره داغون میشه وقتی بفهمه هممون قراره تنهاش بزاریم و حتی فراموشش کنیم
لورد از روی مبل بلند شد و گفتم: خودم بهش میگم...
همگی سکوت کردیم که ایونجین پرسید: راستی دراکولا کجاست؟ چند روزی میشه ندیدمش!؟
.....................
••آیرین••

-لورد نمی خوای بگی قراره کجا بریم؟
صداشو از توی حمام شنیدم: الان اگه بگم مثلا می دونی کجاس؟
زدم زیر خنده که گفت: دوباره حولمو یادم رفت!
-حوله دست و صورتو میخوای؟
+اره
حوله ی شکلاتی رنگش رو از روی تخت برداشتم و به سمت حمام رفتم که جلوی میز توالت در حالی که داشت صورتش رو اصلاح میکرد دیدمش؛ به روش لبخندی زدم و گفتم: میشه من انجامش بدم؟
تیغ رو به دستم داد و گفت: البته
روبروش ایستادم و مشغول اصلاحش شدم؛ زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم؛ لبخندی زدم و گفتم: اینجوری بهم زل نزن یهو دیدی یه جاییتو بریدم!
لبخندی زد و گفت: نگران نباش من پوستم خراش برنمیداره!
-جدی؟ به امتحانش می ارزه!
داد زد: بیخیال تو که نمی خوای زخمیم کنی؟
زدم زیر خنده که دستشو دور کمرم حلقه کرد و من رو به خودش چسبوند.
-ولی لورد اینطوری که نمی تونم کاری بکنم!
سرم رو به سینش تکیه داد و چیزی نگفت، با شنیدن صدایی شبیه گریه گفتم: لورد!؟ گریه میکنی؟؟
با صدایی آروم گفت: نه عزیزم!
-مطمئنی؟
جوابی نشنیدم...متعجب بودم! چرا لورد باید گریه میکرد؟

RED WOLF 3 (The Story Only I Didn't Know)Where stories live. Discover now