بعد سوت داور هردو طرف شروع به بازی کردند؛ اولین رقیب یه بین یک دختر مو بلند بود که لباس عجیب سفیدی به تن داشت؛ یونچه کنار گوشم گفت: اون یه اسکورزه!
سری تکون دادم که ناگهان یه بین مشتی به صورتش زد و چند متر پرتش کرد به سمت عقب؛ با تعجب گفتم: مطمئنی این کشتیه؟
یونچه زد زیر خنده و گفت: اینجا همه چی آزاده! حتی اگه هم رو کشتن هم مشکلی نیست! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: من روحیه دیدنشو ندارم؛ نگاهم رو به تهیونگ که مشغول بسکتبال بود منتقل کردم؛ خیلی سریع و چالاک بود و توی پنج دقیقه 3 بار توپ رو داخل سبد انداخت؛ خیلی از بازیش خوشم اومده بود و از دور تشویقش میکردم؛ گاهی هم نگاه گذرایی به بازی یه بین می انداختم؛
تیم تهیونگ برنده شد و یه بین هم بعد 3 بازی نفر اول لیست شد؛
یونچه اومد کنارم و گفت: حالا نوبت هنریه! بیا بریم
بعد از گذشت دو دقیقه زمین ورزشی تبدیل به دو قسمت شد؛ من و یونچه به سمت طرف راستش رفتیم که پر از تابلو بود؛
اول یونچه رفت روی سکو تا به سوالا جواب بده؛ اولین تابلو روی صفحه اومد و یونچه سریع گفت: نقاش و مدلش از پابلو پیکاسو
تابلوی بعدی به نمایش دراومد که گفت: گل های آفتاب گردان از وینسنت گوک
همینطور یکی یکی تمامی تابلوهارو درست جواب داد؛ انگار واقعا عاشق هنر بود! به تابلوی آخر که رسید لبخندی زد؛ انگار این یکی تابلوی مورد علاقش بود؛
-دو خواهر از پیر آگوست رنوآر
به جدول نگاه کردم؛ یونچه در آثار هنری جایگاه اول رو داشت؛ نوبت من بود که به روی سکو برم
رفتم و ایستادم؛ با دیدن اولین تابلو سریع جواب دادم: گشت شبانه از رامبرانت وان رین
تابلوی بعدی به نمایش دراومد؛ مطمئن بودم اسمش برج بابل هست اما اسم نقاش رو یادم رفته بود؛ به شمارشگر کنار تابلو نگاه انداختم 5 ثانیه دیگه وقت داشتم؛ دل رو به دریا زدم و با شک و تردید گفتم: پیتر بروگل مهتر؟
با دیدن تابلوی جدید لبخندی از سر خوشحالی زدم؛ پس درست گفته بودم! تابلوهای بعدی رو هم همگی درست گفتم؛ به تابلوی هشتم که رسیدم مکث بلندی کردم؛ اسم نقاش جان کنستابل بود اما اسم اثر؟
هرکاری کردم اسمش رو به یاد نیوردم و زمانم تمام شد و من به جایگاه سوم رتبه بندی رسیدم؛ از سکو پایین اومدم که یونچه با هیجان گفت: وای دختر فکر نمیکردم انقدر به هنر علاقه داشته باشی! کارت خیلی درسته!
به روش لبخندی زدم که گفت: یه بین هم چون خسته بود نتونست پترن خوبی رو به نمایش بزاره و دوم شد!
سری تکوت دادم که گفت: تاریخی که شرکت نکردی؟
-نه!
+پس تو برو پیش بچه ها! من تاریخی هم هستم!
-اوکی!
ازش جدا شدم و رفتم پیش بقیه! جیمین بهم نگاه کرد و گفت: فکر نمیکردم 7 تاشو درست بگی! خیلی خوشحال شدم!
با لب و لوچه ای آویزون گفتم:اسم نقاش تابلوی هشتم رو میدونستم اما اسم خود نقاشی رو نه...
جیمین گفت: یونچه و تهیونگ تو ژانر هنری هردو اولن!
به لیست نگاه کردم؛ درست میگفت! تهیونگ هم هر ده تا رو درست جواب داده بود!
بعد از پایان تایم هنری جیمین رو به من گفت: من برم!
ایونجین اومد کنارم ایستاد و گفت: انگار فقط من و تو تو تاریخ خوب نیستیم!
زدم زیر خنده و گفتم: هیچی ازش نمیفهمم!
مشغول حرف زدن با ایونجین بودیم که پارت تاریخی هم تموم شد! به لیست نگاه انداختم! جیمین و یونچه اول بودند! و یه بین هم سوم!
یه بین اومد و گفت: خیلی خسته بودم! دو سوال اخرو نتونستم درست جواب بدم
یونچه اومد و با شادی گفت: هردو رشته رو اول شدم! ایول به خود خوشگلم
جیمین اومد و با خنده گفت: سوالاش اسون بودن!
نوبت به ادبی رسید؛ جیمین که طرف راستم ایستاده بود گفت: بریم بترکونیمش!
تهیونگ اومد طرف چپم و گفت: من برای پارت اول میرم! جیمین گفت: من دوم!
همگی به من نگاه کردند که گفتم: زیادی شعر نمیخونم...
تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت: پس بیا بریم
بعد از تغییر زمین هردو توی قسمت پارت یک ادبی ایستادیم؛ من اول بودم؛ رفتم و ایستادم که اسم کتابی روی صفحه نمایان شد: تصویر یک مادر
جواب دادم: از پال هیزه
کتاب بعدی روی صفحه نمایان شد: پیر خوشبخت
این کتاب مورد علاقم بود! لبخندی زدم و گفتم: هنریک پونتوپیدان
تا 8 مین رو درست جواب دادم
-دمیان؟
+هرمان هسه
نوبت به 9 رسید
-راه خروج
مکث کردم؛ اصلا این کتاب رو تا بحال ندیدم...چشمامو بستم و منتظر بودم نا زمان بگذره و تمام...
تهیونگ روی سکو رفت و یکی یکی همه رو درست جواب داد:
-عقاید یک دلقک
+هاینریش بل
-کیفر آتش
+الیاس کانتی
نوبت به آخری رسید؛ امیدوار بود درست بگه؛
-مائده های آسمانی
+آندره ژید
از روی سکو اومد پایین؛ با لبخند رفتم سمتش و گفتم: ایول! خیلی کارت درسته!
لبخند کمرنگی زد و گفت: همشونو خونده بودم!
به جدول نگاه انداختم؛ تهیونگ توی پارت 1 اول بود و جیمین توی پآرت 2
همون موقع صدای جیمین رو پشت سرم شنیدم: آه شعراش خیلی سخت بودن!
بهش نگاه کردم و گفتم: تبربک میگم اول شدی!!!
لبخندی زد که ایونجین هم به ما پیوست و گفت: واسه موسیقی تو کدوم بخش شرکت میکنید؟
تهیونگ گفت: پارت اول! با اینکه صدام یکم گرفته... ایونجین گفت: من میرم پارت دو
جیمین رو به من گفت: من میرم به پارت یک! خیلی دلم میخواد یه دهن بخونم همه صدای قشنگمو بشنون! ایونجین با شوق دست زد و گفت: وای اره! خیلی خوب میشه!
همگی به من نگاه کردند که گفتم: منم فکر کنم پارت دوم برام بهتر باشه!
...................
بخاطر زیاد بودن شرکت کننده های ژانر موسیقی قرار شد پارت ها نوبتی اجرا بشه! اولین اجرا متعلق به دختری بود که اهنگ Way Back Home رو از Shaun خوند و از اونجایی که یه جاشو اشتباه کرد دوم شد؛ دومین نفر پسری بود که آهنگ Let it be رو از Hayley kiyoko خوند و از اونجایی که همه رو درست خوند نفر اول شد؛ سومین نفر جیمین بود که روی سن رفت؛ همگی براش دست زدیم که آهنگ شروع شد؛ ایونجین با هیجان گفت: خدای من این آهنگ کاملا مختص صدای جیمینه!
جیمین شروع به خوندن کرد؛ صداش به حدی قشنگ و آروم بود که می تونم بگم از خود خواننده هم قشنگ تر خوند! اسم آهنگش Let me down slowly بود از خواننده Alec Benjamin
وسطای اهنگ بود که به اطراف نگاه انداختم؛ انگار همه مست صدای گوش نواز جیمین شده بودند؛ همه در سکوت فقط به صدای اون گوش میدادند؛ به صورتش نگاه انداختم؛ جیمین خیلی دوست داشتنی بود؛ شخصیت جنتلمن و دوست داشتنی داشت که لبخندش آدم رو مجبور به لبخند زدن میکرد! یاد اولین باری افتادم که صداش رو شنیدم: "مواظب باش خوشگل!" لبخندی زدم؛ بخاطر کنجکاوی درمورد تو و صدای توه که من الان اینجام پارک جیمین! و می تونم بگم که الان از اینجا بودنم واقعا خوشحالم!
آهنگ تموم شد و همگی شروع به دست زدند کردند! از اونجایی که همشو درست خونده بود رتبه اول جدول شد! اومد پایین و کنار من وایونجین ایستاد و گفت: چطور بود؟
ایونجین دستاشو گرفت و گفت: جناب میشه یه امضا به من بدین؟ همگی زدیم زیر خنده که صدای آهنگ بعدی توی فضا پیچید؛ صدای خواننده به حدی قشنگ و گرم بود که سریع برگشتم ببینم خواننده اش کیه که در کمال ناباوری تهیونگ رو دیدم؛ همه دوباره ساکت شدند و به صدای باورنکردی تهیونگ گوش دادند؛ ایونجین با تعجب گفت: خدای من این آهنگ مورد علاقه ی تهیونگه! خیلی خوبه که همینو بهش دادند که بخونه
به قدری مسخ صدای تهیونگ شده بودم که اصلا نمی تونستم چیزی بگم! اصلا فکرشو نمیکردم صداش انقدر آروم و دلنشین باشه! در حالی که به تهیونگ زل زده بودم رو به ایونجین گفتم: اسم این آهنگ...چیه؟
-Hug Me!
لبخند کمرنگی زدم؛ این صدای آروم و قشنگ متعلق به این وجود خسته و پر از زخم، به این موجود عصبی و مغرور بود؟ باور کردنش سخته!
آهنگ تمام شد و تهیونگ با جیمین هردو توی جدول رتبه اول رو داشتند! لبخندی زد و به ما نگاه کرد که متوجه ی نگاه خیره و پر از اشک من به خودش شد؛ سریع سرشو انداخت اما دوباره سرشو بلند کرد و نگاهم کرد؛ زیرلب زمزمه کردم: تو یه موجود عوضی و حال بهم زن نیستی! تو کسی هستی که تمام تابلوهای دنیا رو میشناسه و تمام کتاب هارو خونده! کسی که به زن ها به عنوان یه وسیله نگاه نمیکنه! تو این مدت کم تونستم بفهمم که وجودت برخلاف ظاهرت پر از احساسه! کسی که صدای دلنشینی داره و آهنگ هایی که گوش میده پر از معنی و مفهوم اند! یه موجود عجیب و پر از پارادوکس هایی که آدم نمی تونه درکشون کنه! تو...کیم تهیونگ...خیلی عجیبی!
نگاهمو ازش برگردوندم که متوجه ی نگاه خیره ی جیمین به خودم شدم؛ لبخندی به روش زدم و سرمو انداختم و با خودم امیدوار بودم که زل زدنم به تهیونگ رو ندیده و فکر اشتباهی نکرده باشه...
..........................
-به سلامتی
همگی مشغول نوشیدن شامپاین شدیم که یونچه گفت: واقعا تیممون تکه!
یه بین که در حال شمردن پول ها بود گفت: اگه چانیول و جونگ کوک هم بودند پول رو به جای 6 باید به 8 قسمت تقسیم میکردیم!
جیمین به شوخی زد رو شونه ی تهیونگ و گفت: دعواتون کاملا به موقع بود رفیق!
یه بین یکی یکی دلارهارو روی میز گذاشت و گفت: اینم از کاسبی امشبمون!
ایونجین گفت: حیفه لورد که با اون مغزش نمی تونه تو این جشنا شرکت کنه!
با تعجب گفتم: چرا؟
جیمین جواب داد: چون اون حاکم آلیستیاست! اون خیلی باهوشه و بازی رو میبره! و بعد شایعه میشه که چون حاکم بوده پارتی بازی کردن و از این چرت و پرتا...بخاطر همین اون تو هیچ جشن و مسابقه ای شرکت نمیکنه!
یونچه سری تکون داد و گفت: از این بابت دلم براش میسوزه...بیچاره همیشه به دور از جمعه! چرا؟ چون حاکمه! چون مخش از همه بهتر کار میکنه!
با شنیدن حرفای یونچه به فکر فرو رفتم؛ حق با اون بود...لورد به عنوان یک حاکم نمی تونست راحت بین مردم باشه و لذت ببره! مثل یک آیدل معروف...نمی تونست آزاد باشه و احتمالا همین دلیل تنهاییشه...
با یادآوری چهره و شخصیت فوق العادش لبخندی زدم؛ انگار یه جورایی دلم براش تنگ شده بود!
-بنظرتون مشکل گرگینه ها و اسکورزها تا پس فردا حل میشه؟
یه بین سریع در جواب جیمین گفت: معلومه که نه! تازه اول مشکلاتمونه!
همگی با تعجب نگاهش کردیم که ادامه داد: شماها چقدر ساده این! فکر کردین بچه بازیه که با یه جلسه و دوتا مکالمه تموم بشه! حالا که دوریتا حاکم آیس لند شده قطعا گرگینه هارو بهانه میکنه که آیس لند رو از آلیستیا مستقل کنه! قطعا خواستار استقلال آیس لند میشه! اون دختر خیلی طمعکاره!
ایونجین گفت: درسته...اصلا چرا لورد داره باهاشون سازش میکنه؟ من اگه جای اون بودم نسل اسکورزهارو منقرض میکردم از بس خودخواه و نچسبن!
یه بین کلافه دست انداخت تو موهاش و گفت: چرا نمیفهمین؟ آب کل آلیستیا به دست اسکورزها و آیس لنده! از این طرف اسکورزها خیلی قوی ان! هیچکس نمیتونه نابودشون کنه! اون دوریتای لعنتی چیزی از لورد کم نداره!
جیمین زد تو حرفش و گفت: حق با توه...هیچ چیز شبیه اونی که بنظر میرسه نیست! مسئله خیلی پیچیده تر از این حرفاس...لورد بیچاره...
تهیونگ پوزخندی زد و گفت: جونگ کوک بیچاره! اون الان بیشتر شبیه یه گروگانه! خودش خودشو تو دردسر انداخت!
یه بین زد زیر خنده و گفت: امیدوارم از دست دوریتا جون سالم به در ببرن!
دیگه از حرفاشون خسته شده بودم؛ عصبی گفتم: شما فکر نمیکنید بجای خندیدن و شامپاین خوردن باید برید اونجا کمکشون؟؟
همگی بهم نگاه کردند؛ به یه بین نگاه کردم و گفتم: تو از علاقه ی هردوی اونا به خودت باخبری اما نشستی و با خنده میگی "امیدوارم جون سالم به درببرن"؟؟؟ احساس نمیکنی که اونا دوستاتن؟؟؟
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم: جونگ کوک بیچاره؟؟ اون بخاطر کی اونجاس؟ بخاطر خودش؟ یا بخاطر از دست ندادن آرامش الان شماها؟؟؟ اون خودشو بخاطر کی تو دردسر انداخته ها؟؟؟
به جیمین نگاه کردم و ادامه دادم: و لورد بیچاره...؟؟ اره واقعا دلم برای لورد میسوزه! که دوستایی مثل شماها داره! این همه قدرت دارین و عقلتون خوب کار میکنه اما ازش برای حل مشکلات سرزمینتون و کمک به دوستتون استفاده نمیکنید و باهاش کاسبی میکنید؟؟؟؟
دوباره به یه بین نگاه کردم و گفتم: خوشحالی که جونگ کوک و چانیول اینجا نیستن تا اوناهم در این پول سهیم باشند؟؟
اینبار به تک تکشون نگاه کردم و گفتم: شماها در عین عالی بودن خیلی رقت انگیزین! اوایل بخاطر شماها فکر میکردم لورد یه آدم عوضیه، اما الان که هم با اون زیر یک سقف بودم هم با شما میبینم که شما عوضی ترین!
یونچه عصبی از جاش بلند شد و گفت: هی آیرین! چطور میتونی اینو به ما بگی!؟ ما که جدی حرف نمیزنیم! حرفامون همه شوخیه!
-شوخی؟؟ حتی شوخیشم قشنگ نیست یونچه! دوستای شما کیلومترها دورتر دارن بین کلی دشمن شب رو روز میکنند و شما اینجا درموردشون شوخی میکنید؟
از روی مبل بلند شدم و درحالی که به سمت پله ها میرفتم گفتم: بد نیست یکم درمورد اخلاق خودتون فکر کنید!
YOU ARE READING
RED WOLF 3 (The Story Only I Didn't Know)
Fantasyتو یه رویا بودی بعد واقعیت و حالا فقط یه خاطره ای... -فصل ٣ ردوولف📔 "داستانی که فقط من نمی دونستم"