40(Thinking About You)

1.2K 191 65
                                    

••یه بین••
به پیرمرد دکتری که جلوی دستگاه ایستاده بود نگاه کردم و گفتم: چطور پیش میره؟؟
دکتر عینکشو از روی صورتش برداشت و گفت: ساختن یک تابوت یخی کار سختی نیست! جادویی کردن اون و تبدیل به یک محافظ کردنش در برابر مرگ کار سختیه!
-ما دو تا پسر و دو تا ساحره داریم! و لورد و ردوولف! بس نیست؟
با چشمای عسلیش بهم زل زد و با صدایی ناامید گفت: گاهی نمیشه جلوی مرگ رو گرفت...
زدم توی حرفش و گفتم: این جا آلیستیاست و هر چیزی ممکنه دکتر! ما تمام سعیمون رو می کنیم که ردوولف زنده بمونه! بدون ردوولف آلیستیایی هم وجود نداره...
پشتم رو بهش کردم که گفت: پری های دریایی!
برگشتم که ادامه داد: اونا می تونن کمکت کنن!
اخمی کردم و گفتم: ساحره ها چه ربطی به پری های دریایی دارن؟
-پری های دریایی توانایی ویژه ای برای جادو و مسخ کردن دارن! از همه مهم تر اونا چیزی رو دارند که می تونه ردوولف رو نجات بده!
در فکر فرو رفتم و بعد از چند ثانیه با تعجب گفتم: اگه منظورت مروارید سیاهه...این غیرممکنه! اون فقط یه افسانه اس!
لبخندی به روم زد و در حالی که به طرف پله های آزمایشگاه میرفت گفت: اینجا آلیستیاست یه بین! یادت باشه که بیشتر افسانه ها اینجا واقعی ان!
.....................
••دراکولا••
با دیدن لورد که تنها توی سالن پاندمونیوم ایستاده بود و سیگار میکشید لیوان شرابمو روی میز گذاشتم و به سمتش رفتم؛
روی مبل دو نفره روبروش نشستم که گفت: امروز هواش خیلی خوبه
اخمی کردم و گفتم: نقشت چیه؟
برگشت و گفت: در چه مورد؟
نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: ازدواج ناگهانیت با آیرین!
روبروم نشست و گفت: آدما چرا باهم ازدواج میکنن؟
زدم زیر خنده و گفتم: آدما! ما آدم نیستیم! و تو! انقدر دختر ندیده و عقده ای نیستی که توی این شرایط به فکر ازدواج باشی!
اخمی کرد که ادامه دادم: میخوای با آیرین چیکار کنی لورد؟
-من آیرین رو دوست دارم
داد زدم: اما نه به اندازه یه بین! تو تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدادی یه بین توی دردسر بیوفته و هنوز هم نمیزاری! اما آیرین...این مسئولیت رو در قبال اون هم داری؟؟
-به تو ربطی نداره دراکولا! تو هیچی درمورد ما نمی دونی!
+یه چیزو خوب میدونم اونم اینکه همش در حال سوءاستفاده از آیرین و احساسش نسبت به خودتی! دیروز که بین هزاران خون آشام و لوک گیر افتاده بود تو فقط به فکر شیشه خونت بودی و اونو تنها گذاشتی! تمام مدتی که سعی میکرد تورو به زندگی برگردونه جلو چشمش توی بدن من بودی و بهش نگفتی!
عصبی از روی مبل بلند شدم و گفتم: من نمیزارم باهاش ازدواج کنی داداش!
از سالن پاندمونیوم بیرون رفتم که ایونجین جلوم سبز شد
-حالت خوبه؟
نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: اره خوبم
لبخندی زد و گفت: منم خوبم
ازش جدا شدم که صداشو از پشت سرم شنیدم: نهار خوردی؟
برگشتم سمتش و گفتم: چطور؟
-خب من می خواستم برم هات داگ بخورم...حوصله ندارم این همه راهو تنها برم...گفتم شاید دلت بخواد باهام بیای!
+متاسفم اما الان کارای مهم تری از هات داگ خوردن دارم!
............................
••آیرین••
-نمیخوای برگردی به آیس لند؟
سری تکون داد و گفت: می خوام تا زمینی شدن آلیستیا اینجا بمونم! البته، اگه مزاحمتون نیستم!
لبخندی زدم و گفتم: نه این طور نیست! بودن تو در اینجا باعث افتخاره دوریتا!
-آیرین
با صدای دراکولا برگشتم که پشت سرم دیدمش:
-میشه حرف بزنیم؟
به دوریتا نگاه کردم که سری تکون داد.
.................
-چیه؟
لبخند شیطانی زد و گفت: تو هنوز از دست من عصبانی؟!
نگاهم رو ازش گرفتم که ادامه داد: یه ملکه نباید انقدر سوسول و آفتاب مهتاب ندیده باشه!
-اگه میخوای از این چرتو پرتا بگی من برم؟
ناگهان جدی شد و گفت: نه می خوام در مورد ازدواجت با لورد حرف بزنم
کنجکاو نگاهش کردم که ادامه داد: تو نباید قبولش کنی
-چرا؟؟
خیلی رک گفت: چون خودتم می دونی که لورد یه نقشه ای داره...
سری تکون دادم و گفتم: من اینطور فکر نکردم
یه قدم اومد جلو و گفت: کیو داری گول میزنی آیرین؟ من یا خودتو؟؟ شاید لورد دوستت داشته باشه اما قطعا عشقش به اندازه عشقی که به یه بین داشته نیست! و ازدواج اونم تو این شرایط فقط یک بهانست! خودتم می دونی که آلیستیا همزمان نمی تونه دوتا حاکم داشته باشه!
گیج گفتم: اینو میدونم اما...مگه با ازدواج من با لورد چه اتفاقی میوفته؟
پوزخندی زد و گفت: توی آلیستیا یه امضا فقط یک نقاشی روی کاغذ نیست! یه تعهد واقعیه! تو اگه زن لورد بشی قدرت الانتو از دست میدی!
اخمی کردم و گفتم: میخوای چی بگی دراکولا؟
-من حدس میزنم لورد میخواد تا قبل زمینی شدن آلیستیا نیرویی که ازش گرفتی رو برگردونه و بعدش بیخیالت بشه! لورد خودشو با هزار کلک و جادو زنده نگه داشت چرا؟ چون زمین و زندگی رو دوست داره؟ نه!!! اون میخواد به حکومت برگرده! اون به تو نگفت زندس چون اصلا دلیلی نداشت که بگه! شاید همین ندونستن تو به نفعش بود!
سرمو انداختم که ادامه داد: بزار یه چیزی بهت بگم آیرین! توی آلیستیا...به هیچ کس اعتماد نکن مخصوصا به لورد! اون یه پسر 20 ساله عاشق پیشه نیست! اون خیلی پیرتر از چیزیه که فکرشو میکنی! بازی کردن با احساسات کسی که قدرتشو ازش گرفته براش مثل آب خوردنه! اون به لحظات خوبی که کنارت داشته به عنوان یه خاطره از یک فرد زودگذر نگاه میکنه!
عصبی داد زدم: داری چرت میگی
-خیلی خب...پس چرا بهش نمیگی بعد زمینی شدن آلیستیا ازدواج کنید؟ بنظرت چرا انقدر عجله داره؟؟ چون نمی خواد قدرتش توی بدن مرده ی تو باقی بمونه!!! چرا انقدر خنگی!؟
یک قدم رفت عقب و گفت: فقط یکم عقلتو به کار بنداز و بفهم! بفهم که یه عروسک خیمه شب بازی توی دستای لوردی!
بعد از رفتنش چشمامو بستم و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم...ناگهان صدای وندی توی گوشم پیچید:
٣سال پیش:
"-آروم باش وندی آروم باش!!!
عصبی حلقشو پرت کرد و گفت: اون به من قول داد آیرین! گفت تا آخرش پیشم میمونه! گفت عاشقمه!!! گفت پولامونو پس انداز میکنیم و باهم از اینجا میریم! ایرین اون ٢ سال منو گول زد!!! اون الان کجاست؟؟؟ حساب بانکیمونو خالی کرده و از کشور خارج شده!! من چیکار کنم آیرین...اون پول ثمره ٢ سال جون کندنم توی اون رستوران کوفتی بود! چطور تونست اینکارو با من بکنه ایرین؟ چطور تونست؟؟"
آروم چشمامو باز کردم؛ نمی تونستم! نمی تونستم این ریسک رو بکنم! ممکن بود حق با دراکولا باشه یا شایدم نباشه! در هر حال...نمی تونستم خودم و بقیه رو بخاطر احساساتم توی دردسر بندازم...
.......................
••ایونجین••
تازه شروع به خوردن هات داگم کرده بودم که گوشیم زنگ خورد
-بله یه بین؟
+کجایی؟
-توی شهرم؛ چطور؟
+خوبه، ده دقیقه دیگه کنار برج ساعت میبینمت! باید یه مسئله مهمی رو بهت بگم
.....................
-چی؟؟؟؟
سری تکون داد و گفت: درست شنیدی...پری های دریایی از ساحره ها خوششون نمیاد! باید کمکم کنی
دست انداختم تو موهام و گفتم: انگار تنها کسی که پیگیره تویی! خود آیرین داره چیکار میکنه؟؟؟
اخمی کرد و گفت: این حرفو نزن ایونجین! آیرین که مثل ما ساکن آلیستیا نبوده! اون حتی درمورد چیزی که خودش الان هست چیزی نمی دونه! اون فقط یه دختر ١٩ سالست که بدشانسی آورده! این ماییم که باید ازش محافظت کنیم!
چشمامو بستم که ادامه داد: بخاطر آلیستیا ایونجین...
سری تکون دادم و گفتم: بنظرم بهتره به یونچه هم بگیم...پری دریایی ها از دخترای خوشگل و شیرین خوششون میاد
.
پ.ن:نظرتون درمورد ازدواج ناگهانی لورد و حرف های دراکولا چیه؟(؛

RED WOLF 3 (The Story Only I Didn't Know)Where stories live. Discover now