00

5K 398 30
                                    

سلام
خب همونطور که فهمیدین این فف قراره یه لاو استوری از شیپ دراری باشه
امیدوارم بتونم هری و دراکویی که توی ذهنم ساختم بهتون نشون بدم
همون قدر شیرین و عاشق البته در کنار اشتباهاتشون
از همین حالا میگم که شاید نوشته های من چیزی نباشه ولی از صمیم قلبمه
عالی نیستن اما امیدوارم خوشتون بیاد
خوشحال میشم که از من و فف عم حمایت کنین
راستی
میتونین لیزا صدام کنین~♪

دراکو دست هری را محکم گرفت تا مبادا برای بار سوم او را از دست بدهد
پسر چشم سبز دیگر طاقت دیدن دراکو را نداشت و نمی دانست چطور این را به زبان بیاورد پس سعی کرد مانند هربار به دراکو بی توجه باشد
به یاد نداشت همین بی توجهی قلب شیشه ای و سرد دراکو را در هم میشکند
هری کلافه از سکوت پسر مقابلش کمی بی تفاوت پرسید:
هری: مگه نمیدونی نمیشه؟
چشم های خاکستری اش برق عجیبی داشت و صدای همیشه مغرورش اینبار می‌لرزید:
دراکو: پس منو به ماه ببر
هری: دراکو ما دیگه بچه نیستیم...
در تاریک ترین لحظات همچنان تو روشنایی من بودی
روشنایی تاریک!
*
*
*

Dark light [Drarry]Where stories live. Discover now